تهرانی نیوز - پايگاه اطلاع رسانی تهرانی نيوز

[نسخه مخصوص چاپ ]

TEHRANINEWS.IR


ادای دین شاعران به واقعه «غدیر»
تاريخ خبر: يکشنبه، 20 مهر 1393 ساعت: 11:58
تسنیم:  بسیاری گفته‌اند که شاعران به دنیای اطراف‌ خودشان وابسته‌اند و جهان بدون شاعر جهان جن‌زده‌ها است.

غدیر از دیگر موضوعات مذهبی و دینی پیوند قدیمی‌تری با ادبیات و شعر دارد. شاید نخستین شعر آیینی یا مذهبی در همان روز غدیر سروده شد وقتی که پیامبر به حسان‌بن‌ثابت فرمود که شعری در وصف این روز بگو.

این شعر هنوز هم بارها خوانده می‌شود. از آن پس شاعران زیادی در ادبیات عجم و عرب به سرودن شعر با این موضوع پرداخته‌اند.

به مناسبت عید غدیر مروری بر شعر برخی از شاعران شاخص این عرصه داشته‌ایم.

رضا اسماعیلی

ای علی، ای ارتفاعت تا خدا / بی نهایت، بیکران، بی‌انتها

ای علی، ای همسر بانوی اب / جلوه حق، اسم اعظم، نور ناب

ای علی ای خوب، ای تنهاترین / ای ملایک با نگاهت همنشین

ای علی، ای آفتاب حق سرشت / ای قسیم روشنی‌های بهشت

ای فراتر از تصور، ازخیال / بحر عرفان، آفتاب بی‌زوال

ای تو خورشید نهان در زیر ابر / کوه علم و کوه حلم و کوه صبر

چون تو مردی نیست در این روزگار / هیچ تیغی نیز، همچون ذوالفقار

جان ما را کن ز عشقت منجلی / ای فدایت جان عالم، یا علی

کاش می‌کردیم بیعت تا بهار / می‌شکفتیم از کرامات علی

در بهارستان او گل می‌شدیم / زائر آواز بلبل می‌شدیم

از غدیر خم، سبویی می‌زدیم / در صراط عشق، هویی می‌زدیم

زائر کوی تولا می‌شدیم / جرعه نوش عشق مولا می‌شدیم

با نزول سوره سبز غدیر / باز می‌کردیم، بیعت با امیر

با علی، آیینه‌دار سرنوشت / وارث بوی خدا، بوی بهشت

شد غدیر خم، هلا، ای عاشقان! / می‌وزد عطر علی از آسمان

چیست تفسیر غدیر خم؟ علی / عشق را، مولا، عدالت را، ولی

چیست تفسیر غدیر خم؟ ولا / رستخیز عشق، بیعت با خدا

چیست تفسیر غدیر خم؟ حریم / رو به روی ما، صراط مستقیم

چیست تفسیر غدیر خم؟ امید / مژده رحمت به امت، بوی عید

چیست آیا این غدیر خم؟ سحر / صبح صادق، نور لبخند ظفر

چیست آیا...؟‌ساقی و ساغر، شراب / اتشی در جان هستی، عشق ناب

چیست آیا... ؟ خنده فتح المبین / روز اکمال رسالت، عید دین

چیست آیا...؟ سیب سرخی ناگهان / سهم ما از عشق، آری عاشقان

در غدیر خم خدا شد منجلی / در دل خورشیدی مولا علی

چیره شد فرمانروای آفتاب / گشت سهم آفرینش، نور ناب

عشق بارید و زمین آیینه شد / مهربانی وارد هر سینه شد

خاک را بوی نجیب گل گرفت / عالم هستی، تب بلبل گرفت

آسمان شد با زمین همسایه باز / شد زمین مهمانسرای اهل راز

چشم‌ها با نور همبستر شدند / قلب‌ها با هم صمیمی‌تر شدند

قبله توحید، آن جان جهان / روح ایمان ، خاتم پیغمبران

در غدیرستان خم، اعجاز کرد / راز معصوم خدا را باز کرد

گفت پیغمبر: ‌علی نور خداست / بعد من، او پیشوا و مقتداست

ای شمایان! امت سبز زمین / در میان خلق عالم، بهترین

حرف حق این است و در آن شبهه نیست / هم علی حق است و هم حق با علی‌ست

عشق را در قلب خود دعوت کنید / با علی،‌نور خدا، بیعت کنید

این حقیقت از کسی مستور نیست / جانشین نور، غیر از نور نیست

در غدیر خم ولایت شد قبول / برد بالا دست مولا را رسول

رفت بالا دست خورشید غدیر / شد امام و متدای ما، امیر

عشق، بیعت کرد با نور خدا / شد عدالت، سرور و مولای ما

نور احمد، برگرفت از رخ نقاب / «آفتاب آمد، دلیل آفتاب»

زین بشارت، آسمان خندید مست / نور بارید و طلسم شب شکست

شد جهان، آیینه باران علی / عالم هستی، چراغان علی

جون علی،‌ آیینه عدل است و داد / دست در دست علی باید نهاد

چون علی، نور خدای سرمد است / بیعت ما با علی، با احمدست

شد ز عشق حق، وجودش صیقلی / هر که بیعت کرد، با نور علی

باز دل در کوی مستی گم شده / عالم هستی، غدیر خم شده

باز هم مستیم، از جام غدیر / باده می‌نوشیم با نام امیر

باز فصل شور و شیدایی شده / در زمین از عشق، غوغایی شده

آمده عید ولایت، عاشقان / روز اکمال رسالت، عاشقان

در غدیر خم، بیا کامل شویم / «یاعلی» گوییم و صاحبدل شویم

«یاعلی» گوییم تا بالا شویم / قطره‌ها، ای قطره‌ها دریا شویم

با علی،‌ نور خدا، بیعت کنیم / عشق را در قلب خود، دعوت کنیم

با علی، هم عهد و هم پیمان شویم / هم زبان و هم دل قرآن شویم

با علی، قرآن ناطق، بوتراب / سوره عصمت، امام آفتاب

چون که احمد گفت: ‌او نور جلی‌ست / بعد من، ای عاشقان! مولا، علی‌ست

 


محمدعلی مجاهدی

چون وجود مقدس ازلی / شاهد دلربای لم یزلی

وقت پیمان گرفتن از ذرات / با صدایی رسا و بانگ جلی

«اولست بربکم» فرمود / پاسخ آمد از هر طرف که: بلی

تا بسنجد عیارشان، افرودخت / آتشی در کمال مشتعلی

داد فرمان، روند در آتش / تا جدا گردد اصلی از بدلی

فرقه‌یی ز امر حق تمرد کرد / گشت مطرود حق ز پر حیلی

با شقاوت قرین و مد شد / شد پریشان ز فرط منفعلی

فرقه دیگری در آتش رفت / ز امر یزدان قادر ازلی

نادر شد بهرشان چو خلد برین / که بود این سزای خوش عملی

با سعادت قرین شد و همدم / گشت مقبول حق ز بی خللی

بهر این فرقه حق عیان فرمود / جلوات نبی و نور ولی

که منم نور احمد مختار / مهر من نیست غیر مهر علی

ناگهان شد عیان در آن وادی / نور مولا علی ز بی حللی

چون به خود آمدند، می‌گفتند / در حضور خدای لم یزلی

که: علی دست قادر ازلی‌ست / رشته ما سوا به دست علی‌ست


نصرالله مردانی

قسم به جان تو ای عشق ای تمامی هست / که هست هستی ما از خم غدیر تو مست

در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست / که آفتاب برد آفتاب بر سر دست

نشان از گوهر آدم نداشت هر که نبود / به خمسرای ولایت خراب و باده پرست

به باغ خانه تو کوثری بهشتی بود / که بر ولای تو دل بسته بود صبح الست

در آن میانه که مستی کمال هستی بود / به دور سرمدی‌ات هر که مست شد پیوست

بساط دوزخیان زمین ز خشم تو سوخت / چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست

هنوز اشک تو بر گونه زمان جاری‌ست / ز بس که آه یتیمان، دل کریم تو خست

ز حجم غربت تو می‌گریست در خود چاه / از آن به چشمه چشمش همیشه آبی هست

هنوز کوفه کند مویه از غریبی تو / زمانه از غم تنهایی‌ات به گریه نشست

دمی که خون تو محراب مهر رنگین کرد / دل تمامی آیینه‌ها ز غصه شکست


مرتضی امیری اسفندقه

صدای کیست چنین دلپذیر می‌آید؟ / کدام چشمه به این گرمسیر می‌آید؟

صدای کیست که این گونه روشن و گیراست؟ / که بود و کیست که از این مسیر می‌آید؟

چه گفته است مگر جبرییل با احمد؟ / صدای کاتب و کلک دبیر می‌آید

خبر به روشنی روز در فضا پیچید / خبر دهید:‌کسی دستگیر می‌آید

کسی بزرگ‌تر از آسمان و هر چه در اوست / به دست‌گیری طفل صغیر می‌آید

علی به جای محمد به انتخاب خدا / خبر دهید: بشیری به نذیر می‌آید

کسی که به سختی سوهان، به سختی صخره / کسی که به نرمی موج حریر می‌آید

کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست / کسی شبیه خودش، بی‌نظیر می‌آید

خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت / خر دهید به یاران: غدیر می‌آید

به سالکان طریق شرافت و شمشیر / خبر دهید که از راه، پیر می‌آید

خبر دهید به یاران:‌دوباره از بیشه / صدای زنده یک شرزه شیر می‌آید

خم غدیر به دوش از کرانه‌ها، مردی / به آبیاری خاک کویر می‌آید

کسی دوباره به پای یتیم می‌سوزد / کسی دوباره سراغ فقیر می‌اید

کسی حماسه‌تر از این حماسه‌های سبک / کسی که مرگ به چشمش حقیر می‌آید

غدیر آمد و من خواب دیده‌ام دیشب / کسی سراغ من گوشه گیر می‌آید

کسی به کلبه شاعر، به کلبه درویش / به دیده بوسی عید غدیر می‌آید

شبیه چشمه کسی جاری و تبپنده، کسی / شبیه آینه روشن ضمیر می‌آید

علی (ع) همیشه بزرگ است در تمام فصول / امیر عشق همیشه امیر می‌آید

به سربلندی او هر که معترف نشود / به هر کجا که رود سر به زیر می‌آید

شبیه آیه قرآن نمی‌توان آورد / کجا شبیه به این مرد، گیر می‌آید؟

مگر ندیده‌ای آن اتفاق روشن را؟ / به این محله خبرها چه دیر می‌آید!

بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است / به عرصه گاه قیامت اسیر می‌آید

بیا که منکر مولا اگر چه پخته، ولی / هنوز از دهنش بوی شیر می‌آید

علی همیشه بزرگ است در تمام فصول / امیر عشق همیشه امیر می‌آید...


ابوالقاسم حسینجانی

آسمان، سرپناه مولا بود / و زمین، کارگاه مولا بود

عاشقی، پابه‌پای او می‌رفت / چشم نرگس، نگاه مولا بود

هرچه می‌کرد، دلبری می‌کرد / مهربانی، سپاه مولا بود

عدل و آزادگی، که گم می‌شد / چشم مردم، به راه مولا بود

روز، هر چیز داشت؛ از او داشت / و شبان، شاهراه مولا بود

روز و شب را، به کار، وا می‌داشت: / این، سپید و سیاه مولا بود!

آب، از الغدیر، برمی‌داشت / مَشربی، که گواه مولا بود

کوفه، هرچند هم، که بد می‌کرد / باز هم، در پناه مولا بود!

پدر خاک بود و، خاکی بود / بی‌گناهی، گناهِ مولا بود!


محمود اکرامی

به آتش می‌کشم آخر زبان سربه‌زیرم را / به توفان می‌سپارم اسمان‌های اسیرم را

منم من، گردبادی خسته‌ام، زندانی خویشم / بگیرید آی مردم دست‌‌های ناگزیرم را

تمام عمر باقی مانده‌اش را گریه خواهد کرد / اگر توفان بخواند خنده‌های دور و دیرم را

درختان گردبادی رو به خورشیدند، از آن دم / که خواندم در مسیر باد، اندوه غدیرم را

شبی اندوه تابان علی (ع) از چاه بیرون شد / شبی سیراب دیدم جان سر تا پا کویرم را

 


مرحوم آغاسی

یکی گوید سراپا عیب دارم / یکی گوید زبان از غیب دارم

نمی دانم که هستم هرچه هستم / قلم چون تیغ می رقصد به دستم

نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم / ولیکن خاک پای اهل بیتم

الا ساقی مستان ولایت / بهار بی زمستان ولایت

از آن جامی که دادی کربلا ر / بنوشان این خراب مبتلا ر

چنان مستم کن از یکتا پرستی / که از آهم بسوزد ملک هستی

هزاران راز را در من نهفتی / ولی در گوش من اینگونه گفتی

زاحمد تا احد یک میم فرق است / جهانی اندرین یک میم غرق است

یقینا میم احمد میم مستیست / که سرمست ازجمالش چشم هستیست

زاحمد هر دو عالم آبرو یافت / دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت

اگر احمد نبود آدم کجابود / خدا را آیه ای محکم کجا بود

چه می پرسند کین احمد کدام است / که ذکرش لذت شُرب مدام است

همان احمدکه آوازش بهار است / دلیل خلقت لیل النهار است

همان احمد که فرزند خلیل است / قیام بت شکن هارادلیل است

همان احمدکه ستارُالعیوب است / دلیل راه و علّامُ الغیوب است

همان احمدکه جامش جام وحی است / به دستش ذوالفقار امر و نهی است

همان احمد که ختم الانبیاء شد / جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد

همان اوّل که اینجا آخر آمد / همان باطن که برما ظاهرآمد

همان احمد که سرمستان سرمد / بخوانندش ابوالقاسم محمّد

محمد میم و حاء و میم و دال است / تدارک بخش عدل و اعتدال است

محمد رحمةٌ للعالمین است / شرافت بخش صد روح الامین است

محمد پاک و شفاف و زلال است / که مرآت جمال ذوالجلال است

محمد تا نبوت را برانگیخت / ولایت را به کام شیعیان ریخت

ولایت بادۀ غیب و شهود است / کلید مخزن سرّ وجود است

محمد با علی روز اخوت / ولایت را گره زد بر نبوت

محمد را علی آیینه دار است / نخستین جلوه اش در ذوالفقار است

به جز دست علی مشکل گشا کیست / کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست

کسی دیگر توانایی ندارد / که زخم شیعه را مرهم گذارد

غدیر ای باده گردان ولایت / رسولان الهی مبتلایت

ندا آمد ز محراب سماوات / به گوش گوشه گیران خرابات

رسولی کز غدیر خم ننوشد / ردای سبز بعثت را نپوشد

تمام انبیاء ساغر گرفتند/ شراب از ساقی کوثر گرفتند

علی ساقی رندان بلاکش / بده جامی که می سوزم در آتش

مرا آیینۀ صدق و صفا کن / تجللی گاه نور مصطفی کن

 

پروانه نجاتی

دشت تا خیمه زد آهنگ خروشیدن را / چاه هم تجربه کرد آتش جوشیدن را

دست خورشید در آفاق رسالت چرخید / چنگ زد گیسوی تردید پریشیدن را

و بیابان چه تبی داشت از انبوه سکوت / تا مبارک کند این آینه پوشیدن را

عشق ابلاغ شد و حلقه مستان گُل کرد /  تازه کرد آن خُم نو، چشمه نوشیدن را

پر شد آغوش غدیر از دم «بخٍّ بخٍّ» / تا بکوبد هیجانات نیوشیدن را

عطر «من کنتُ...» و غوغای «علی مولاه» / قافله قافله راند این همه کوشیدن را

مهدی رحیمی

دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد / در لحظه «می» نظم دو تا شانه به هم خورد

دستور رسید از ته مجلس به تسلسل / پیمانه «می» تا سر میخانه به هم خورد

دستی به هوا رفت و به تایید همان دست / دست همه قوم صمیمانه به هم خورد

«لبیک علی »قطره باران به زمین ریخت / «لبیک علی» نور و تن دانه به هم خورد

یک روز گذشت و شب مستی به سر آمد / یعنی سر سنگ و سر دیوانه به هم خورد

پس باده پرید از سر مستان و پس از آن / بادی نوزید و در یک خانه به هم خورد


نادر بختیاری

السلام ای غدیر! مَهبَط عشق! / مقصد دولت مسلّط عشق!

السلام ای غدیر! مقصد یار! / وی گل‌افشان ز موج‌موج بهار!

چه بهاری توراست؟ کز خُم تو / مست عشقیم در تلاطم تو؟

تشنگان ولایتیم همه / عطش بی‌نهایتیم همه

لب خشکم ارگ ترَک خورده‌ست / غیرتم بارها محک خورده‌ست

قصه اهل کوفه بودن چیست؟ / مست آب و علوفه بودن چیست؟

لب، اگر تر کند علی (ع)، تیغیم / حنجرِ عارفانه تبلیغیم

از ولایت هر آن که دم نزند / نفس از بام صبحدم نزند

عشق را وقت استماع رسید / وحی در «حجة‌الوداع» رسید

ما علی (ع) را گرفته‌ایم هنوز / تا نبی (ص) را چو خویش، گُم نکنیم

از سبو می‌ زدیم تا دیگر / جام را در شراب خُم نکنیم

ورنه «مروان»، «معاویه»، «هارون» / همگی از نبی (ص) سخن گویند

من، ولی، دستِ آن کسان بوسم / کز نبی (ص) زینبی (س) سخن گویند

غیر آل علی (ع) که می‌داند؟ / دین احمد، به تیغ، پابرجاست

حقِّ بدعت‌گذار، شمشیر است / جایِ احساس و عشق، دیگر جاست

«ابن ملجم» نکشت، مولا را / مرگ، طاقت نداشت پیش علی (ع)

همه گفتند: امام را کشتند / لیک زنده است تا همیشه علی (ع)

لفط بر لفظ، من نمی‌بافم / هر طرف بنگرم، علی (ع) بینم

نه در آن کوچه یا در این خانه / هرکجا بگذرم، علی (ع) بینم

اوست نوری زلامکان و زمان / که جهان در شعاع‌هاش، گُم است

گر به دنبال دیدن اویی / عکسش افتاده در «غدیر خُ«» است

شیعه، سنی‌ترین مذهب‌هاست / زان که سنت، ملاک هر شیعه‌ست

زین سبب هرکه اهل سنت شد / دم ز حیدر زند، اگر شیعه‌ست

سنی و شیعه را اگر فرقی‌ست / اندک است آن چنان که دشنه و تیغ

هر دو در قلب خصم، خواهد شد / تا که خورشید، سرزند زستیغ

آفتاب، آفتابِ اسلام است / بر سرِ ی، سرِ حسین (ع) ببین

دین، به تیغ دو تیغه، مدیون است / «خیبر» و «خندق» و «حنین» بین

ذوالفقارِ ستیز! مولا / کوفیانه را به قعرِ گور فرست

جوشِ رجّاله‌هاست از شش سو / سیصد و سیزده غیور فرست

همرهانم! برادران! دیری‌ست / دشمنان، در کمین ما هستند

نه به دنبال، شوکت مایند  / در پی مسخ دین ما هستند

بین‌ ما، تا شکاف اندازند / فرقه‌ها ساختند، بیهوده

اشتراکات را نهان کردند / چون چراغی که می‌زند دوده

روشنایی بجو، که تاریکی / تیه گمراهی است باور کن

مصطفی، آن که ماه کامل ماست / هم ستاره علی‌ست، آری چون،

علی (ع) آیینه خداوند است / عشق از او، انعکاس می‌یابد

نور، بر گِرِد قامتش پیچد / ماهِ من، ناشناس می‌تابد

یاد کن خلوتِ فقیران را / در شبِ سرِ یثرب و کوفه

گریه‌ها، گریه‌های مولاوار / رازها، رازهای مکشوفه

پرده برداشت حیدر از اسرار / هرچه بود و نبود، با من گفت

غصه‌ها را و زخم‌ها را سرخ / دردها را کبود، با من گفت

بعد از آن صحبت غریبانه / اسمان را بنفش، می‌بینم

آخرین مرد، خواهد آمد و من / آسب و تیغ و درفش، می‌بینم

آخرین مرد، آخرین امید / آخرین حامی ولایت حق

آخرین گردبادِ نورانی / انتشار عدالت مطلق