روزنامه شرق: تحلیلگران و دانشمندان علوم اجتماعی در موارد بسیاری از تحولات سیاسی- اجتماعی جا مانده و موفق به پیشبینی پدیدههای اجتماعی نشدهاند.
فروپاشی شوروی، بحران مالی سال ۲۰۰۸ و بهار عربی مثالهایی از این تحولات هستند و پیروزی غیرمنتظره ترامپ مهمترین و تازهترین نمونه در فهرست تحولات اجتماعی پیشبینینشده است. در چند دهه اخیر نظریههای متعددی برای شناخت رفتار انتخاباتی در آمریکا معرفی شده و توسعه یافتهاند، اما این نظریهها جملگی از پیشبینی این رخداد مهم سیاسی در آمریکا بازماندهاند؛ به همین جهت، در ماههای اخیر تعدادی از نظریهپردازان درصدد توضیح و تبیین پوپولیسم آمریکایی برآمدهاند. در این نوشتار تلاش میکنم دوره مختصری از این تلاشهای جاری در حوزه علوم اجتماعی را ارائه کنم.
سادهترین و فراگیرترین تحلیل، تکیه بر مطالبات اقتصادی طبقات فرودست در جامعه آمریکاست؛ از نگاه این گروه از تحلیلگران، سیاستهای اقتصادی در چند دهه اخیر عمدتا به ضرر طبقات فرودست جامعه آمریکا بوده و باعث پیدایش نارضایتی عظیم اقتصادی شده است؛ بهعنوانمثال سیاستهای تجارت آزاد باعث ازدسترفتن مشاغل کارگران ساده در آمریکا شده چراکه کارگران آمریکایی توان رقابت با نیروهای کار ارزانقیمت در کشورهای درحالتوسعه را ندارند که این امر نهایتا منجر به تعطیلی یا انتقال کارخانهها به کشورهای درحالتوسعه شده است.
تأکید ترامپ بر محدودکردن تجارت آزاد و اقبال حوزههای کارگرنشین به ترامپ شواهد محکمی برای این تحلیلگران فراهم میکند، اما تحقیقات میدانی متعددی نشان میدهد که ملاحظات اقتصادی در صدر مطالبات هواداران ترامپ نیست؛ همچنین پارهای دیگر از تحلیلگران، ثروت و زندگی اشرافی ترامپ را در تضاد با مطالبات طبقات فرودست میدانند. فارغ از تحلیلهای پراکندهای که ساختار احزاب و بازیگران سیاسی را منشأ پیدایش پوپولیسم در کشورهای غربی میدانند، گروه دوم نظریهپردازان، عوامل فرهنگی را ریشه پیدایش پوپولیسم در آمریکا میدانند. تحلیلهای آماری این گروه از تحلیلگران درباره تغییر ارزشها در جوامع غربی نشان میدهد که از دهه ۷۰ میلادی به اینسو جریانات پیشرو در بین فارغالتحصیلان دانشگاهی محبوبیت فراوانی یافتهاند. این جریانات عمدتا بهدنبال ترویج الگوی فرهنگی خاصی با تکیه بر چندفرهنگی و صلح و همکاری در سطح بینالملل و بهرسمیتشناختن اقلیتهای مذهبی و جنسی در جوامع غربی بودهاند؛ نسلهای قدیمیتر و نیروهای سنتیتر این ارزشها را تهدیدی برای ارزشهای پایه مانند باورهای مذهبی، خانواده و باورهای وطنپرستانه خود بهشمار آوردهاند. در نظر این تحلیلگران، پوپولیسم آمریکایی درواقع انعکاس گرایشهای سنتی، مخالفت با گرایشهای لیبرال و مخالفت با سیاستهای باز مهاجرتی و رد حقوق اقلیتهای قومی، مذهبی و جنسی است.
اگرچه تحلیلهای آماری مؤید این ارزشها در بین حامیان پوپولیسم آمریکایی است، اما آرای بالای ترامپ در برخی حوزههای لیبرال با این تحلیل سازگاری ندارد. به عبارت دیگر این تحلیل بیشتر توضیحدهنده پوپولیسم در بخشی از جامعه آمریکا مخصوصا موج اول پوپولیسم آمریکایی یا همان تیپارتی است.
دسته سوم از تحلیلها، محرومیت سیاسی را بهعنوان مهمترین عامل پیدایش پوپولیسم در آمریکا و سایر کشورهای صنعتی معرفی میکنند. از نظر این تحلیلگران، گرایش به شخصیتهای سیاسی غیرمتعارفی مانند ترامپ نمونههای فراوانی در سیاست محلی آمریکا داشته که سالها قبل از پیدایش تیپارتی آغاز شده است؛ مثلا نماینده سابق شهر یانگزتاون اوهایو در کنگره -که یکی از پایگاههای اصلی ترامپ در این ایالت بوده- از شخصیتهای مشابه ترامپ بوده که باوجود ادبیات زننده و رفتارهای غیرمتعارف، سالها پس از درگذشتش همچنان در حوزه خود محبوب است. تحقیقات میدانی کیفی این گروه از تحلیلگران نشان میدهد که رهبران پوپولیست با ادبیات غیرمتعارف و پرهیز از احترام به سازوکار سیاسی مسلط، بازتابی از حس محرومیت سیاسی در حاشیهنشینان کشورهای غربی هستند.
هشت سال پیش اوباما با شعار تغییر توانست راهی کاخ سفید شود. او پیشتر توانسته بود در انتخابات مقدماتی درونحزبی دموکراتها، هیلاری کلینتون را که نماد وضع موجود و طبقه حاکم در آمریکا بود شکست دهد. امروزه ترامپ با حمله به طبقه حاکم و وعده تغییر سازوکار حاکم بر سیاست آمریکا برنده انتخابات شده است. آیا او خواهد توانست با روشهای غیرمتعارفش سیاست آمریکا را متحول کند؟ یا چنانکه عدهای از تحلیلگران معتقدند، روشهای نمایشی ترامپ در سیاست آمریکا بهزودی به بنبست خواهد رسید؟ برای پاسخدادن به این سؤالات کمی زود است، ولی حتی در صورت شکست ترامپ در عملیکردن وعدههایش، ریشهیابی پیروزی او تا سالیان متمادی موضوعی جذاب برای تحلیلگران و دانشمندان علوم اجتماعی خواهد بود.