به نظر شما وضعیت اعتماد ایرانیان به اعضای خانواده خود چگونه است؟
اعتماد میتواند بنیان خانواده را محکم کند. خانوادههایی که متزلزل هستند و تاثیر منفی بر سعادتمندی اعضای خود دارند بیاعتمادی در آنها زیاد است و همراه هم نیستند. این در حالی است که خانوادهها باید از رشد اعضایشان لذت ببرند و در این زمینه به هم اعتماد داشته و با هم همراه باشند. بنابراین اعتماد باید در ابتدا بین زن و شوهر و بعد بین والدین و فرزندان ایجاد شود. اگر اعتماد سلب شود قاعدتا حس سعادتمندی و خوشبختی را در خانوادهها نمیبینیم. بخش عمده بیاعتمادیها نشات گرفته از سوء تفاهمات است و بخش دیگر هم به انتظارات بیش از حد اعضای خانواده از هم بر میگردد. از سوی دیگر، برخی اوقات اعضای خانواده نیار دارند با خودشان خلوت کنند و این حق آنهاست که به آن توجهی نداریم، حتی نوعی از مردسالاری به طور سنتی در برخی خانوادهها وجود دارد که مشکلاتی را ایجاد میکند. برای مثال مرد خانه خود را مالک خانواده میداند. به همین دلیل حرف حرف اوست و نمیخواهد وارد بحث و گفتوگویی با اعضای خانواده شود. همچنین در مواردی پدر مستبد خانواده انواع تنبیهات را بر فرزندان اعمال میکند و به آن تنبیه خشن میگوییم. بنابراین آزارهای خانگی به شکلهای مختلف در خانوادههایی که اعتماد وجود ندارد، بیشتر است. پس باید احساس مالکیت حل شود، چون هیچ کس مالک هیچ کس نیست؛ نه پدر و مادر نسبت به فرزندان و نه فرزندان نسبت به والدین نباید احساس مالکیت داشته باشند. از این رو اگر احساس مالکیت بروز پیدا کند مسائلی ایجاد میشود که یکی از آن بیاعتمادی اعضای خانواده نسبت به هم است، چرا که اگر اعتماد وجود داشته باشد اعضای خانواده انتظار توجه، محبت و حمایت دارند و به تبع آن اگر اعتماد نباشد حمایت از بین میرود.
آیا اعتماد میان اعضای خانواده کمتر شده است؟
اصلا زمان حال با زمان قدیم قابل مقایسه نیست. اکنون اعتمادها خیلی کمتر شده است. در قدیم باورهایی وجود داشت که طبق آن میگفتند پدر خانواده نان آور خانه و بزرگ خانواده است، اما الان به جایی رسیده که این مفاهیم از بین رفته است و پدر خانواده دیگر چون گذشته احترام ندارد، چرا که اعضای خانواده هر کدام برای خودشان حقی قائل هستند که ممکن است توسط دیگر اعضای خانواده به ویژه بزرگ ترها به رسمیت شناخته نشود و این نیز عاملی برای بیاعتمادیها باشد. از سوی دیگر، ورود فضای مجازی به زندگی در بیاعتمادی اعضای خانوادهها اثر گذاشته، چرا که دنیایی از سوءتفاهمات را به وجود آورده است. با وجود این، اعضای خانواده کمتر برای هم وقت میگذارند و گفتوگوی آنها به طور جدی به ۲۰ دقیقه در روز رسیده است، چرا که همه سرگرم شبکههای مجازی شده اند به ویژه جوانان که خیلی برای دنیای مجازی وقت میگذارند. این مساله تبعات زیادی دارد و باعث از بین رفتن اعتمادها شده است. به حدی که با طلاقهای عاطفی شروع شده و در ادامه به طلاقهایی که رسمی اتفاق میافتد منجر میشود. بنابراین نمیتوان از شبکههای مجازی به سادگی گذشت و لازم است که خانوادهها در این زمینه آموزش ببینند. شاید دنیای مجازی جنبه سرگرمی داشته باشد، اما افراد باید بدانند که سرگرمی ممکن است مخاطره آمیز باشد و زندگیها را متلاشی کند. از سوی دیگر، وقتی والدینی خودشان درگیر شبکههای اجتماعی هستند چطور فرزندان میتوانند به آنها اعتماد کنند که کمتر برای دنیای مجازی وقت بگذارند. به نظر بنده شبکههای اجتماعی تاثیر مخرب روی اعتماد اعضای خانواده گذاشته است. این در حالی است که شرایط مالی هم بی تاثیر نیست، چرا که زندگیها سخت شده و دخل و خرج با هم هماهنگ نیست. قدیم مردم قانعتر بودند و نیازها محدودتر بود، اما امروزه نیازهای افزایش پیدا کرده است و وقتی مردم بریز و بپاش برخی مسئولان و خانوادهها را میبینند احساس حقارت میکنند و این مساله را به خانواده خود منعکس میکنند، یعنی فرزندان خیلی از والدین انتظار دارند که نیازهای مختلفشان برآورده شود و اگر چنین اتفاقی نیفتد، در واقع پدر را بی عرضه میدانند و کسی که فرد بی عرضه ای تلقی شود به او اعتمادی نیست. از این رو تفاوت شرایط زندگی امروز با گذشته زیاد شده و خانوادهها نمیتوانند نیازهای خود را برطرف کنند. نیازهایی که عمدتا کاذب است و فقط برخی از آنها واقعی است، چرا که تجمل گرایی و چشم و همچشمیها باعث شده که اعضای خانواده نسبت به تامین نیازها بیاعتماد باشند و بگویند که من اطمینان دارم که نیازهای من از طریق خانواده برآورده نمیشود.
پیامدهای بیاعتمادی در خانوادهها چیست؟
بر اثر بیاعتمادیها عاطفه به حداقل رسیده و جدل و خشونت در داخل خانواده زیاد و شدید میشود. شاید خشونتها صرفا فیزیکی نباشد، اما خشونت لفطی کاملا در خانوادهها رایج است. همچنین وقتی اعضای خانواده به دلیل بیاعتمادی برای هم احترام قائل نباشند توهینها و تحقیرها زیاد میشود. از سوی دیگر، تحقیر هم افراد را نابود میکند. به نظر من ممکن است ضرب و شتم فیزیکی آنقدر تاثیر نداشته باشد، اما تحقیر شخصیت، موجودیت و هویت افراد را از بین میبرد و این کار امروزه به راحتی در خانوادهها انجام میشود. به همین دلیل اکنون خانوادهها سست هستند، خیلی به آنها اعتمادی نیست و به راحتی از هم پاشیده میشوند، چرا که آمار طلاقها نشان دهنده این امر است. در حالی که بسیاری از طلاقهای عاطفی در خانوادههایی وجود دارد که زیر یک سقف زندگی میکنند و فرزندان و زوجها ترجیح میدهند که از خانه بیرون بروند. اگر اکنون فرزندان نمیتوانند از والدین جدا شوند، به این علت است که نمیتوانند هزینههای خود را تامین کنند وگرنه به شکلهای دیگر جوانان بیشتر وقت خود را بیرون از خانه میگذرانند، برای اینکه محیط خانه گرم و عاطفی نیست تا احساس آرامش داشته باشند. از این رو به دنبال آرامش در تنهایی یا در جمعهای دوستانه که خیلی هم قابل اعتماد نیست هستند، در حالی که رشد فرزندان در خانواده بیشتر مهم است و از هیچ گروه دوستی بیرون از خانواده نمیتوان توقع داشت که به فکر جوانان باشند. با وجود این، احساس مسئولیت و اعتماد اعضای خانواده به حداقل رسیده است. آنها خیلی دوست ندارند که بعد از کار یا دانشگاه به خانه بروند. اکنون قدم گذاشتن اعضای خانواده به داخل خانه کند و با اکراه است و این صدمه بزرگی به جامعه وارد میکند.
با توجه به کاهش اعتماد در برخی خانوادهها چگونه میتوان آن را جبران کرد؟
با آموزش تا حدودی این مساله جبران میشود. رسانههای عمومی مانند تلویزیون باید در این زمینه فعال باشند و تاثیرات منفی بیاعتمادی را نشان دهند. چرا ما راجع به خیلی مسائل تیزر درست میکنیم، اما برای استحکام خانوادهها کاری نمیکنیم؟ چرا سازمانهای ذیربط برای فقدان اعتماد فرهنگسازی فعالیتشان کم است؟ پیام رسانههای تصویری بسیار اثرگذار و مفید است. باید به شکل ایجابی نه سلبی این مساله را مطرح کنند تا افراد موضع نگیرند. باید هنرمندانه و ظریف در این رابطه نوشته شود و کارشناسان برنامههای تلویزیونی امر و نهی نکنند و از موضع اعتقادی سخن نگویند، چون بی فایده است. باید واقع بین با مساله برخورد کنیم، اما متاسفانه رسانه ما مخاطب را نمیشناسد و به همین دلیل اثرگذاری کمی دارد. برای مثال رسانه میتواند در قالب سریال نشان دهد که چه رفتارهایی در خانواده سبب دعوا و مرافعه میشود، حتی میتواند دو خانواده را مقایسه کند که در یکی از آنها کودک پس از پایان مدرسه قدمهای سنگین به سوی خانه دارد و در دیگری کودک از سر شوق به خانه میرود، چون محیط خانواده اش گرم و صمیمی است. این روش اثرگذار است، اما اگر خلاقانه روی آن کار شود. از سوی دیگر، شرایط زندگی سخت شده است و باید مسئولان به آن توجه کنند، چون خانواده مهمترین و اولین نهاد است که افراد از طریق آن جامعهپذیر میشوند. بنابراین ضروری است که به شکلهای مختلف از خانوادهها حمایت شود تا اعضایشان احساس خوشبختی و سعادتمندی داشته باشند. برای مثال دولت موظف است که نیاز مالی و عدم دانش و آگاهی خانوادهها را تامین کنند تا زمینه اعتماد افراد به هم فراهم شود.