سرویس فرهنگی فردا، ر- نیایش؛ مجموعه تلویزیونی شهرزاد تا حدودی توانسته در میان آنچه که تابحال برای شبکه های نمایش خانگی تهیه گردیده، نظر مساعد مخاطبین را بدست آورد. در قسمتهای اول تا ششم، بهرهمندی فیلم از یک موزیسین حرفهای را در سرتاسر آن شاهد بودیم به نحوی که موسیقی کلاسیک فردین خلعتبری با گرایش ایرانی در تقویت فضایی که سازندگان فیلم در پی آن بودهاند توانمندی خود را به رخ میکشید. اما بدلائلی نامعلوم از قسمت هفتم، موسیقی متن تغییر پیدا کرد و ساختهی امیر توسلی بجای آن قرار گرفت این درحالی است که از قسمت پنجم نیز تیتراژ سریال به خوانندگی علیرضا قربانی (خواننده سنتی) هم به قطعهای از محسن چاوشی (خواننده پاپ الکترونیک) تغییر پیدا کرده بود.
تقابل و برخورد اهالی موسیقیهای کلاسیک و الکترونیک مدتهاست محل مناقشه است. و به طور معمول از سوی هر یک، ایراد شدید علیه دیگری رایج بوده به نحوی که گاهی موسیقی مورد علاقه یکدیگر را سخیف تلقی میکنند. و این موضوع در رابطه با تیتراژ پایانی سریال، بیشتر قابل توجه است و البته در قضاوت میان نظرات این افراد میبایست قائل بر آزادی اراده و علاقه اشخاص شد و نمیتوان هیچ ملاک و معیار قطعی از موسیقی ارائه کرد و علاقه سایرین را محصور به آن ساخت. چه اینکه تاثیر موسیقی از رهگذر احساس است و احساس نیز جز ذائقه شخصی برنمیتابد.
اما اگر از خلق یک اثر موسیقایی برای همراهی و تقویت یک پدیدهی بیرونی (مانند فیلم) که خارج از تخیل آهنگساز است سخن بگوییم ماجرا متفاوت میشود؛ و احساسات شخصی نمیتواند نقش تمام کننده داشته باشد؛ چه اینکه پدیدههای بیرونی خود به تنهایی صاحب احساس و مفهوم درونی هستند و در ساخت موسیقی برای آنها نمیتوان اختیار مطلق برای آهنگساز قائل شد. از اینرو موسیقی میبایست در راستای تقویت ساختار فیلم و محافظ اصالت احساسی باشد که فیلم ساز در پی انتقال آن است. به فرض آیا موسیقی هندی میتواند در فیلمهای ایرانی با معانی ملی نقش درست ایفا کند؟ از محل پاسخ این سئوال میتوان ملاک عمل دریافت کرد و در تحلیل سایر ابعاد این موضوع نیز بهره برد. بنابراین پذیرش موسیقی الکترونیک برای فیلمی که روایتگر فرهنگ و هنر کلاسیک ایرانی مختص به زمان خود است قابل باور نیست. از اینرو موسیقی متن و تیتراژ جدید این سریال نیاز به دقت نظر دارد.
در خصوص موسیقی متن باید گفت در اولین قسمت ورود موسیقی امیر توسلی در برخی سکانسها نوعی تضاد، میان ساخته او و فضای فیلم آشکار است که به شدت میتواند موجبات آسیب رسانی به خیال و احساس بیننده را فراهم آورد. در اولین سکانس قسمت هفتم ( که شیرین با سفرهی عقد شهرزاد مواجه میشود) آواهایی از خواننده زن به گوش میرسد که ناخواسته فضای برخی فیلمهای هالیوودی به خصوص موسیقی فیلم گلادیاتور را تداعی میکند (بنابه ظاهر، این رویکرد در میان اهالی موسیقی فراگیر شده و در سریال کیمیا هم شنیده میشود) و این از چند جهت افول موسیقی در همان نقطه آغازین است. چه اینکه اتکاء به ایدههای ساخته و پرداختهی سایرین میتواند نشان بر عدم مهارت آهنگساز در خلق اثر بدیع باشد و از سوی دیگر ارتباط مفهومی و احساسی میان این موتیفها[1] و ساختار کلاسیک ایرانی فیلم نیز کاملا معیوب است. بکارگیری سمپل[2] آکاردئون و بدون میکس[3] مناسب در سکانسهای عاشقانه این قسمت هم به درجه تنزل آن افزوده است به نحوی که مبتدی بودن خط ملودی نواخته شده همراه با تکرار بی وجه اجزاء آن، بدون پیچشهای ملودیایی منجر به سقوط، در میان برخی موسیقیهای الکترونیک سینمای دهه شصت شده است. از سوی دیگر سردرگمی سازها و عدم همبستگی و استیلای مرکزی در آنها سردرگمی آهنگساز را نیز آشکار میکند به گونهای که مخاطب در سکانسهای مختلف هر از گاهی با یک ملودی بیربط و دستهای از سازها برخورد میکند که نه تنها در سازماندهی میان آنها با قبل و بعد، هماهنگی مناسب دیده نمیشود بلکه در ساختار ملودیایی هم هیچ مسیر مشخص و منظمی طی نمیشود.
اما در قسمت هشتم فضای ذهن آهنگساز با فضای فیلم چفت و بست محکمی پیدا میکند و این میتواند نشان بر تعجیل و عدم فراغ بال او در خلق اثر مناسب برای قسمت پیشین باشد. در این قسمت برخلاف قسمت قبل، موسیقی از میکس بهتر و سازماندهی مناسب در سازها برخوردار است و ارتباط معنایی و احساسی خوبی در خطوط ملودی مشهود است و سمپل آکاردئون با آن شیوه نواختن آماتورگونه نیز شنیده نمیشود. ولی آواهای تکراری با لحن و شیوه تولید صدای غربی، هنوز در ایجاد تداخل میان احساسهای ناشی از یک فیلم ایرانی کلاسیک با یک فیلم غیر ایرانی، برجستگی میکند درحالیکه موسیقی ایرانی در آواز مملو از نغماتی است که آهنگساز را از رجوع به چنان آواهایی بی نیاز میکند. بنابراین اهمال آهنگساز در این فقره، فرصت موجود برای پاسداری از موسیقی اصیل ایرانی را از بین برده است.
تغییر سبک موسیقی، کلام و خوانندهی تیتراژ پایانی با فضایی نه درخور فیلم نیز در جای خود نقد جدیتری میطلبد. و سئوالات زیادی به ذهن متبادر میکند که آیا این تغییر میتواند توجیه داشته باشد یا خیر؟ در پاسخ و تحلیل این سئوال میبایست گریزی داشته باشیم بر آثار خواننده اخیر این مجموعه. بی شک در میان خوانندههایی که در فضای الکترونیک فعالیت میکنند میتوان محسن چاوشی را یکی از موفقترینها نام برد. اگرچه در تولید صدای این خواننده همواره ابهاماتی وجود داشته از قبیل بکارگیری نامتعارف از میکروفن به هنگام ضبط صدا و بهره بردن از افکتها در ایجاد رنگ خاص؛ اما درعین حال (با ملاحظهی اینکه خواننده موصوف از تمامی مولفههای یک صدای ممتاز برخوردار نیست[4]) آنچه که بعنوان خروجی آثار ایشان به گوش میرسد مطبوع و مقبول است و مقبولیت خود را از ناحیهی خاص بودن صدای خواننده و همگن بودن آن با نوع موسیقی او دریافت میکند. و میتوان دقت فراوان او در انتخاب کلام، ملودی، تنظیم و میکس را به خوبی ملاحظه کرد. اما آیا صرف این شرایط میتواند برای چنین انتخابی توجیه مناسب و کافی باشد؟
در پاسخ باید گفت در اینجا ما با دو مقوله مواجه هستیم اول انطباق با فضای فیلم؛ دوم جلب نظر مخاطبین عام و خاص. به قطع این نوع صدا که نماینده نوعی از صداهای الکترولیزه شده است نمیتواند کارکرد مناسب را در تداعی و تقویت فضای کلاسیک فیلم داشته باشد. با کمی خوشبینی اگر انتخاب این صدا را بی وجه تلقی نکنیم به نظر میرسد خواننده با اندکی تغییر در شیوه تولید صدا در حنجره و نحوه صدا برداری و میکس، میتوانست تلاش کند صدای خود را به فضای کلاسیک فیلم نزدیک سازد. از سوی دیگر اصرار او بر سرودن ترانه و تنظیم آهنگ قابل توجه است. این درحالی است که قریب به اتفاق آثار این خواننده سروده و تنظیم سایرین است حال در اینجا که موضوع بسیار تخصصیتر است ترانه و تنظیم او نمیتواند محلی از اعراب داشته باشد. به قطع برون سپاری این قطعه ضرورت بر انگیز بوده و مماشات در آن منجر به همان میشود که اکنون با آن روبرو هستیم. اگر چه از میان تنظیم کنندههای این خواننده، تعداد اندکی را میتوان یافت که از عهده این قطعه بخوبی برآید. با این وجود دو قطعه دیگر از این خواننده با نامهای همخواب و به رسم یادگار منتشر گردیده که در فضای مجازی به این سریال منتسب شدهاند. و ظاهر نشان میدهد تلاش در برون سپاری ترانه و تنظیم، صورت گرفته اما مقبول واقع نشده (و این نیز پیام رسان خوبی در خصوص بازار حرفهای موسیقی اینروزها نیست) و در نهایت مسیر به سمتی رفته که ساخته خودش مناسبتر تشخیص داده شده است. در هر صورت آنچه که بعنوان تیتراژ پایانی سریال با آن مواجه هستیم قطعهای است که در صدای خواننده، کلام، ملودی، تنظیم و میکس هیچ نقطه محکمی برای اتصال با فضای فیلم را نمیتوان یافت. اگر چه در کنار صداهای الکترونیک، از سازهای آکوستیک هم بهره برده شده اما شیوه میکس به نحوی بوده که چیزی جز فضای الکترونیک شنیده نمیشود. و سبک خواندن و تولید صدای خواننده نیز همانند سابق در فاصله گرفتن از یک قطعه مناسب برای این فیلم کمک بیشتری کرده است. البته نمیتوان تلاش او در بهره بردن از آواهای آواز ایرانی را نادیده گرفت اما بیشک نمیتوان آنچه که اکنون بعنوان تیتراژ پایانی پخش میشود را کارآمد و فنی تلقی کرد.
با تمام این مطالب اگر جانب انصاف را فراموش نکنیم و این قطعه را بدون شرایط فیلم و در سطح آنچه که اینروزها ارائه میشود در نظر بگیریم بی تردید قطعهی قابل دفاعی است. و توانسته ذائقهی عمومی طرفداران خود را تامین کند. و نباید فراموش کرد این در شرایطی است که تخصص خواننده آن، نه در ترانه بوده و نه در تنظیم. و البته سکوت در مقابل سایر قطعات خوب او نیز (بخصوص آلبوم سیزده) به دور از انصاف است.
[1] . کوچکترین جزء معنا دار یک قطعه موسیقی.
[2] . صداهای الکترونیک که از روی صدای واقعی سازها شبیه سازی میشود.
[3] . مهندسی کیفیت و سازماندهی صداها که توسط اپراتور و از طریق نرم افزار انجام میشود.
[4]. با این توضیح که در میان خوانندههای پاپ ایران، هنوز هیچ خوانندهای را نمیتوان به سادگی صاحب تمام مولفههای یک خوانندهی ممتاز تلقی کرد. و بیشتر صداهایی که اینروزها به گوش میرسد از درجهی فنی پائین برخوردار بوده و عموما توسط نرم افزارهای اصلاح صدا (ملوداین) ویرایش میشوند. در این میان صدای خوانندهی مورد نظر با ملاحظهی سایر توضیحات (در متن) پذیرفتنی است.