همشهری نوشت: چند روز قبل پسری ۱۰ساله به همراه پدر و مادرش راهی اداره پلیس تهران شدند تا از سارقی خشن شکایت کنند.
این نوجوان در توضیح ماجرا گفت: به همراه اعضای خانوادهام به پارکی در نزدیکی خانهمان رفته بودیم. در آنجا سرگرم بازی با بچههای دیگر بودم و زمانی که میخواستم به سرویس بهداشتی بروم پسری جوان صدایم زد. وقتی به سمتش رفتم، او برگهای را نشانم داد و گفت میخواهد به این آدرس برود. به محض اینکه به او نزدیک شدم تا نگاهی به برگه بیندازم، ناگهان چاقویی از جیبش بیرون آورد و روی پهلوهایم قرار داد. من شوکه شده بودم اما با این حال سعی کردم خونسردی خودم را حفظ و در برابرش مقاومت کنم که او با چاقو خطی روی دستم انداخت و پس از قاپیدن گوشی موبایلم متواری شد.
مجرم سابقهدار
با این شکایت تیمی از مأموران پلیس آگاهی تهران به دستور بازپرس شعبه چهارم دادسرای ویژه سرقت، تحقیقات برای شناسایی و دستگیری سارق را آغاز کردند و ظرف مدتی کوتاه با چند شکایت مشابه دیگر روبهرو شدند. شکایتهایی که نشان میداد سارق جوان بهصورت سریالی از پسربچهها سرقت و آنها را مجروح میکند.
بررسیها حکایت از این داشت که مالباختهها همگی بین 10تا 14ساله بودند و زمانی که برای تفریح به پارک رفته بودند به دام سارق خشن گرفتار شدهاند. سارق برای آنکه آنها را بترساند با چاقو دستشان را خط میانداخت و بعد گوشیشان را میقاپید و فرار میکرد. کارآگاهان در نخستین گام با کمک پسربچهها به چهرهنگاری متهم پرداختند و در بررسی بانک اطلاعات مجرمان سابقهدار، او را شناسایی کردند. وی یک مجرم سابقهدار بود که بارها به زندان رفته بود.
با این اطلاعات، پاتوقهای احتمالی متهم زیرنظر گرفته شد تا اینکه مأموران چند روز قبل موفق شدند او را در یک عملیات غافلگیرانه دستگیر و در بازرسی خانه او تعدادی گوشی سرقتی کشف کنند. متهم که چارهای جز اقرار نمیدید، به سرقتهای سریالی از پسربچهها اعتراف کرد و به دستور بازپرس پرونده برای انجام تحقیقات بیشتر در اختیار مأموران پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
سرنوشت عجیب دزد ۲۴ساله
متهم 24ساله است و با وجود این چندین بار به زندان افتاده؛ در پروندهاش از اتهام ضرب و شتم گرفته تا زورگیری و سرقت به چشم میخورد و خودش میگوید که شکست عشقی باعث شد زندگیاش به تباهی کشیده شود. گفتوگو با او را بخوانید.
چرا شکست عشقی باعث شد زندگیات تباه شود؟
از زندگی من میتوانید یک رمان بنویسید. من اهل خلاف نبودم و فکر میکردم آینده درخشانی داشته باشم اما آنطور که رویاپردازی میکردم پیش نرفت و حالا تبدیل شدم به یک مجرم حرفهای. میپرسید چرا شکست عشقی؟ چون عاشق یک دختری شدم که حاضر نشد با من ازدواج کند و بعد از او سرنوشت من هم تغییر کرد.
مگر چه اتفاقی افتاد؟
18ساله بودم که عاشق دختری شدم اما وقتی به خواستگاریاش رفتم جواب منفی شنیدم. من خیلی او را دوست داشتم اما فکر میکنم دوست داشتن ندا واقعی نبود. اسمش ندا بود و خانوادهاش میگفتند من سن و سالی ندارم و نمیتوانم دخترشان را خوشبخت کنم. ندا هم عاشق من نبود چون برای ازدواج با من پافشاری نکرد. به راحتی حرف خانوادهاش را پذیرفت و حتی شنیدم که قرار است با پسر دوست پدرش که وضع مالی خیلی خوبی داشت و چند سال از من بزرگتر بود ازدواج کند. بهمعنای واقعی شکستم و آتش کینه در دلم روشن شد. در پی انتقام بودم و میدانستم اگر انتقام نگیرم آرام نمیشوم. یک روز سر راهش سبز شدم و با تهدید بهشدت او را کتک زدم به حدی که دست و پایش شکست و راهی بیمارستان شد. پس از این اتفاق بود که با شکایت ندا دختر موردعلاقهام افتادم زندان و در آنجا هرخلافی که فکرش را بکنید یاد گرفتم.
بعد از آزادی به جای اینکه درس عبرت بگیری، راه خلاف را انتخاب کردی؟
دیگر مسیر زندگیام عوض شد. دوستانم شدند یک مشت خلافکار. از آنها شیوه و شگردهای دزدی را یاد گرفتم. بعد از آزادی از زندان هم به همراه آنها میرفتیم سرقت. با آنها زورگیری میکردم تا اینکه دستگیر شدم و به زندان افتادم.
کی آزاد شدی؟
2، 3 ماه قبل. به محض آزادی باز خلاف را شروع کردم اما اینبار دیگر با باند همکاری نکردم. تنهایی میرفتم سرقت.
چرا تصمیم گرفتی تنهایی سرقت کنی؟
چون وقتی همدست داشته باشی سهم کمتری گیرت میآید. از سوی دیگر خلاف را یاد گرفته بودم و شیوه و شگردها را میدانستم. چرا باید با کسی همدست میشدم و سهم کمتری به من میرسید.
این شگرد تازه را هم در زندان یاد گرفتی؟
در زندان یاد گرفتم تا پسربچهها را شکار کنم. البته خودم هم وقتی کمسن و سال بودم به دام سارقی گرفتار شدم که تمام پول تو جیبی هایم را برد و من از این اتفاق خیلی ترسیده بودم. به همین دلیل طعمههایم را در پارکها انتخاب میکردم. پسربچههای 10تا 14ساله را. به بهانه آدرس به سمتشان میرفتم و با چاقو خطی روی دست یا صورتشان میانداختم تا وحشت به جانشان بیندازم. سپس گوشی و پولهایشان را سرقت کرده و فرار میکردم.
با گوشیهای سرقتی چه میکردی؟
به مالخران میفروختم و پولش را هم خرج تفریح و خوشگذرانی میکردم.
فکر نمیکردی دستگیر شوی؟
راستش همیشه ماسک بهصورت داشتم اما این اواخر فراموش میکردم ماسک بزنم و اصلا حواسم نبود که از روی چهرهنگاری شناسایی میشوم. چون خیالم راحت بود در پارکها دوربینی وجود ندارد اما خب ماه همیشه پشت ابر نمیماند، بالاخره میدانستم روزی حقیقت آشکار و دستگیر خواهم شد.