محمد اکبری: ترکیه در راستای تحولات سیاست خارجی خود مسیر پر فراز و نشیبی را طی کرده است. در دوره ای داوود اوغلو در دستگاه سیاست خارجی، با تئوری صفر کردن تنش با همسایگان توانست روند جدیدی در سیاست خارجی ترکیه ایجاد کند و نگاه به شرق جایگزین رویکرد تک بعدی حضور در اتحادیه اروپا گردید. اما بحرانهای خاورمیانه و آشوب گروهای تکفیری در سوریه، باعث اشتباهاتی در روند سیاست خارجی این کشور شد و سخن از شکست استراتژیهای گذشته و جایگزینی روندی جدید گردید. اما اردوغان و حزب عدالت و توسعه همچنان محور سپهر سیاسی ترکیه مانده است. آیا این حزب می تواند به روند توفیقات گذشته خود ادامه دهد؟ ترکیه و ایران می توانند روند پایدار و ثبات را در روابط خود تجربه کنند؟ در این باره جعفر حق پناه مدرس دانشگاه و کارشناس مسائل ترکیه با حضور در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین به سوالات ما پاسخ داد:
سوال ابتدایی من در مورد تناقضات سیاست خارجی ترکیه است. زمانی که داود اوغلو بحث تنش صفر را مطرح کرد، در کنار آن بحث عثمانی گرایی هم مطرح شد. آیا این دو موضوع در سیاست خارجی ترکیه با تضاد و تنش همراه نبود؟ پس از اینکه ترکیه به این نتیجه رسید که باید به شرق نگاه بیشتری داشته باشد، بحران سوریه شکل گرفت، با این اوصاف باید استراتژی تنش صفر ترکیه را شکست خورده باید بدانیم یا با تحولات رخ داده در خاورمیانه تغییر رویکرد در ترکیه هم اجتناب ناپذیر بود؟ سوال من این است که آیا ترکیه با یک سری از تضادها روبرو است و نمی تواند یک استراتژی کلی و دقیق خاورمیانه ای شکل دهد یا بازیگر بزرگی نیست که بتواند یک استراتژی بزرگ برای خودش در خاورمیانه تعریف کند و قدرت متوسطی است که باید با تغییرات پیش آمده روند خود را مشخص کند؟
من با یک مقدمه تاریخی وارد بحث می شودم تا بدانیم که اساسا مساله فعلی چگونه شکل گرفت و فرایندهای تاریخی چه احتمالاتی برای سیاست ترکیه و پیامدهای آن رقم می زند؟ اگر ما به تاریخ اوایل قرن 20 یعنی دوران قبل از جنگ جهانی اول که نهایتا به فروپاشی عثمانی منجر شد، نگاه کنیم می بینیم که دقیقا همین مسائل و چالش هایی که برای ترکیه و طبیعتا سیاست خارجی این کشور مطرح است، آن زمان هم وجود داشته است. یعنی بنیانگذاران ترکیه نوین مثل یوسف آقچورا(یکی از برجستهترین فعالان بنیانگذار ایدئولوژی پانتورانیسم) در آن زمان به این موارد پرداختند. در مقاله ای که در یکی از مجلات مصر در سال 1904 چاپ شده است، آقچورا به عنوان اپوزوسیون سلطان عبدالحمید عثمانی، اشاره می کند که سه شیوه سیاست ورزی در کشور امکان پذیر است:
عثمانی گرایی و ادامه وضعیت موجود که به این پیامدها انجامیده است؛ پان اسلامیسم و پان تورانیسم یا پان ترکیسم. نهایتا بعد از تجزیه و تحلیل هایی پان اسلامیسم و پان ترکیسم را مرجح بر ادامه راه شکست خورده عثمانی گرایی می داند و معتقد است که به هر حال ترکیه حتی پان اسلامیسم را هم نمی تواند دنبال کند، چون اگر این رویه را در پیش بگیرد، با مخالفت کشورهایی مثل بریتانیا و فرانسه در منطقه مواجه خواهد شد و بهتر است که ترکیه پان ترکیسم و پان تورانیسم را در پیش بگیرد.
در آن حالت تنها یک کشور، روسیه تزاری با آن مخالفت خواهند داشت و این موضوع به تدریج دکترین سیاست خارجی اواخر دوره عثمانی و سپس ترکیه جدید شد و افرادی مثل آقچورا نظریه پردازان دوره کمال پاشا شدند. اقدامات ترکیه در جنگ جهانی اول، یعنی همکاری و همراهی با آلمان و اعلام جنگ به روسیه در همین چارچوب بود و بر همین اساس وارد منطقه قفقاز شدند و بخش هایی از آذربایجان ایران را گرفتند تا دنیای ترکی را با هم یکپارچه کنند و امپراتوری توران را ایجاد کنند. اگر بعضی مقالات آن دوره را بخوانید و از زمان و نام نویسنده در نظر نگیرید، تصور می کنید که در مورد مسائل ترکیه فعلی بحث می کنند که ترکیه باید چه شیوه ای را اتخاذ کند. آیا باید به سمت شرق روی بیاورد و سیاست نگاه به شرق را در پیش بگیرد یا غرب گرایی را در پیش بگیرد؟ باید رگه های پان تورانیسم و پان ترکیسم را مرجح دانست یا اسلام گرایی را هم به آن افزود؟ آیا این دو می توانند با هم باشند یا خیر؟
به نظر می آید آقای داوود اوغلو نظریه عمق استراتژیک و نگاه شرق را در خلا مطرح نکرد و اگر نگاه به تاریخ داشته باشیم، او فقط یک صورت بندی جدیدی از مسائل ترکیه را تئوریزه و عرضه کرد. در این چارچوب در دوران سیطره مطلق حزب عدالت و توسعه یعنی از 2002 تا کنون ترکیبی از تعامل با غرب به همراه نگاه دیگری از دنیای اسلام و دنیای ترک با هم دنبال می شود که در سال های 2002 تا 2010 تناقض های آن چندان روشن و مشخص نبود. دلیل آن این بود که ترکیه در آن مقطع به جز حوزه های اقتصادی و بخشی از حوزه فرهنگی، در عمل اولویت اولش نگاه به غرب و ایفای نقش به مثابه دولت عایق بین شرق و غرب بود.
ترکیه در آن مقطع بازیگر عمده ای در قفقاز یا خاورمیانه محسوب نمی شد و نقش آفرینی چندانی برای خودش به گونه ای که هزینه بر باشد، نمی پذیرفت. اما به دلایلی که چندان ربطی به دکترین سیاست خارجی ترکیه ندارد، این کشور عملا درگیر مسائل شرق، یعنی حوزه غرب آسیا و آسیای مرکزی و قفقاز، شامات، حتی خلیج فارس و خاورمیانه تا افغانستان و بخشی از شبه قاره هند شد. این موضوع به تحولات منطقه ای بر می گردد که می توانست ترکیه را ناخواسته درگیر کند، حتی اگر تمایلی نداشت. اتفاقاتی مثل اشغال افغانستان و سپس اشغال عراق توسط امریکا و بروز جنگ ها و تحولاتی که به خروج نسبی امریکا از منطقه انجامید، در این زمینه بسیار تعیین کننده بود. به نظر من خلا قدرتی که پس از کاهش حضور امریکا در منطقه و بی میلی ایالات متحده برای ایفای نقش پرهزینه در شکل دهی به ترتیبات امنیتی در این منطقه باعث شد، باعث بوجود آمدن نوعی خلا قدرت شد و این جابجایی ها منجر به این شد که منافع و نیات ترکیه هم به صورت ناخواسته تحت تاثیر قرار بگیرد.
در این فضای بوجود آمده ایران هم توانست نقش پررنگ تری در منطقه داشته باشد. این روند با سیاست خارجی ترکیه در تضاد بود؟
پیامد این خلا قدرت این بود که کشورهایی مانند ایران نقش برتر را پیدا کنند و کشورهایی مثل عربستان موقعیت تعریف شده تری به دست گیرند و ترکیه به عنوان یک کشور عایق نمی تواند نسبت به این موارد خنثی باشد، یعنی نفس ارتقا نقش ایران در منطقه برای ترکیه به عنوان همسایه یک زنگ هشدار است و می بینیم که رقابت های ایران و ترکیه از حدود سال های 2009 یعنی بلافاصله پس از خروج امریکا آغاز شد. اتفاق دیگری که بسیار تعیین کننده بود، وقوع انقلاب های عربی بود که در ترکیه به عنوان بهار عربی و در ایران به عنوان بیداری اسلامی از آن یاد می شد. آن اتفاق از این جهت مهم بود که اولا به خلا قدرت در منطقه بیشتر دامن زد و حذف کشورهای موازنه ساز مثل مصر و نیز مشغول شدن عربستان، فرصت هایی را برای ایران ایجاد کرد و به نوبه خود برای ترکیه هشدار دهنده بود و ضمنا همان فرصت هایی که ایران به جستجوی آن برآمده بود و پیدا کرده بود، برای ترکیه هم متصور بود. به این دلیل می بینیم که از سال 2011 یعنی بعد از تکمیل انقلاب های عربی ابتدا در تونس، سپس در مصر و لیبی و سرایت آن به بحرین، یمن و نهایتا سوریه، ترکیه نقش فعال تری را به عهده گرفت و این جا بود که مساله نگاه به شرق و تعارض ها و فاصله هایی که بین رویکرد پان اسلامیسم و پان تورانیسم مطرح کردم، خودش را نشان داد.
ترکیه از جانب خیلی از کشورها و جنبش های انقلابی به عنوان یک مدل مطرح شد و تا حدودی قرار بود که مورد پذیرش واقع شود. آقای راشد الغنوشی رهبر النهضه در تونس، رهبران اخوان المسلمین در مصر، برخی از نخبگان در سودان و یا در حماس که همه به نوعی گرایش اخوانی دارند، این حرف ها را تکرار می کردند. اینجا بود که سویه های پان اسلامیستی در سیاست خارجی ترکیه جلوه بیشتری پیدا کرد و به مثابه فرصتی از ناحیه نخبگان آک پارتی مورد توجه قرار گرفت و دیدیم این نگاه نهایتا به مداخله در سوریه، موضع گیری منفی نسبت به دولت شیعی در عراق، همراهی با قطر و تا حدودی با عربستان، حمایت تام و تمام از آقای مرسی در مصر و مواردی از این دست انجامید که به نظر می آید همچنان با فراز و نشیب هایی ادامه داشته باشد، یعنی نگاه پان اسلامیستی سیاست ترکیه را نشان می دهد.
در عین حال می بینیم که ترکیه همزمان ابعاد پان تورانیستی را هم به شکلی دنبال می کند که در برخی اقدامات نمادین و سمبل سازی هایی که در ترکیه انجام می شود، بروز و ظهور پیدا می کند. آن چه که مهم است این است که به نظر من آقای داود اوغلو سعی کرد نوعی این همانی بین پان تورانیسم و پان اسلامیسم در سیاست خارجی ترکیه ایجاد کند، بر خلاف نسل اولیه که این دو را جدا از هم تلقی می کرد. نخبگانی مثل گاسپرینسکی یا آقچورا، احمد آقایوف، بنیان گذاران آموزه های پان تورانیسمی-پان ترکیسمی در ترکیه جدید و جمهوری آذربایجان بعد از جنگ جهانی اول بودند.
در واقع اینها را مانع الجمع می دیدند، اما در صورت بندی اعمال شده توسط آقای داود اوغلو این دو به نوعی با هم به آشتی رسیدند. فرضا وقتی آقای اردوغان از مسلمانان چین حمایت می کند و منطقه سین کیانگ را ترکستان شرقی تلقی و اعلام می کند، نوعی این همانی بین پان تورانیسم و پان اسلامیسم مشاهده می شود. در مورد ترکمانان عراقی هم این مورد است، در مورد ترکمن های سوریه هم همین نگاه دنبال می شود. مثلا در مورد بحران قره باغ به سختی می توان اینها را با هم جمع کرد. فرضا سکوت ترکیه در مورد تاتارهای کریمه که بنا بر نظریه های تئوری پردازان پان تورانیسم جزء این سلسله های ترک قرار می گیرند، یا کم توجهی هایی که نسبت به تحولات بالکان در حال صورت گرفتن است، معنا دار است. با این حال من فکر می کنم که ترکیه سعی کرد این دو را با هم دنبال کند و تحولات منطقه ای هم این شرایط را هموار کرده است که بتواند این دو رویکرد را با هم داشته باشد.
ترکیه اما پس از شکل گیری توسط کمال پاشا نگاهش به غرب و قالب بندی ترکیه در یک روند توسعه و مدرنیسم غربی بود. در این رویکرد نگاه به غرب و مدرنیسم چگونه گنجانده شد؟
ضلع سوم این سیاست، یعنی نگاه به غرب هم قابل توجه است. به نظر می آید که در این بخش میراث عثمانی کمک می کند که ترکیه بتواند تلفیق این دو جزء هویتی خودش یعنی پان ترکیسم و پان اسلامیسم را با مدرنیته انجام دهد و در این خوانش جدید میراث عثمانی اهمیت زیادی پیدا می کند و بر آن اساس تعارض و تضادی بین اسلام ترکیه ای، اسلام عثمانی سلف با مدرنیته وجود ندارد و نوعی پذیرش و اقتباس را دنبال می کند. این یک رویه حدودا 400 یا 500 ساله دارد که تا حدودی در ترکیه این مساله حل شده است، یعنی با دگرسازی هایی که با تمدن مسیحیت غربی انجام شد، ساخت مشخصی دارد که لزوما به فاصله می انجامد، اما به تضاد و ستیز منجر نمی شود و کاملا مشخص است که می خواهند متمایز از غرب و اروپای مسیحی باشند. اما این یک جنبه فرهنگی و هویتی دارد و به هیچ وجه به حوزه سیاست کشیده نمی شود و به این دلیل می بینیم که نوعی تلفیق را دنبال می کنند که توسعه، عقلانیت و به نوعی اندیشه برابری را قبول می کند و بسیاری از مشکلاتی که در 100 سال اخیر برای ترکیه وجود داشته، در حال حل شدن است. مثلا اینها می پذیرند که باید کردها را در جامعه ترکیه داشته باشند و آن نگاه سفت و سخت نسبت به مساله ارمنی را دیگر ندارند. اینها نشان می دهد که چه روایتی از مدرنیته را با اسلام عثمانی ترک تلفیق می کنند. در این صورت است که ترکیه می تواند یک مدل باشد. یعنی آن چه که باعث شد ترکیه بعد از انقلاب های عربی جاذبه هایی داشته باشد، ناظر بر همین کارکردها دانسته می شود. در عمل هم در میان کشورهای مسلمان -اگر مالزی و تا حدودی اندونزی را منها کنیم- ترکیه جزء موفق ترین کشورها در امر توسعه کمابیش متوازن بوده و همه شاخص ها نشان می دهد که توفیقات قابل توجهی داشته است.
در حال حاضر ترکیه همچنان سعی می کند که این فاصله را در عین تعامل و پذیرش مدرنیته داشته باشد و جوهری و ماهوی نیست. فاصله ای که ما فکر می کنیم ممکن است ترکیه از غرب مدرن و به خصوص نماد آن اتحادیه اروپا پیدا کند، نقطه قوتش است که توانسته آنها را اخذ کند و به زعم خودشان توانستند ترکیبی با این دو وجه دیگر هویتی یعنی پان ترکیسم و پان اسلامیسم داشته باشند و مجموعه اینها ادبیات نوعثمانی گرایی را ایجاد می کند. یادمان باشد که نوعثمانی گرایی واژه ای رسمی در سیاست ترکیه نیست، نه در سیاست خارجی و نه سیاست داخلی. اما به همه آن فرایندی که من به اختصار اینجا عرض کردم می توان نوعثمانی گرایی نام نهاد که گویای این است که به هر حال ترکیه می خواهد سنتی که از دوره اعتلای 500 ساله گذشته این کشور در عهد عثمانی شروع شده اما سرانجام نافرجام و تلخی داشت، استفاده کند و در یک ترکیب بندی جدید کنار هم قرار دهد و تمدن جدیدی را دنبال کند که نگاه به شرق در آن جدی و پر رنگ است.
باید در نظر داشت که شرق با دنیای اسلام تا حدودی گره خورده است و در عین حال رشد و تعالی خودش را در این می بیند که همچنان عایق و پل ارتباطی بین غرب باشد و بتواند مزیت هایی را که دارد، به کار گیرد. این صرفا نگاه ابزاری به غرب نیست و به نوعی مشی تعادل گرایی است که ستیز ندارد و فقط این نیست که بخواهد از وجوه خاصی از تمدن غرب که جنبه های سخت افزاری دارد، استفاده کند. من فکر می کنم آنها واقعا اسلام ترکیه ای را دنبال می کنند که بگویند بخشی از مدرنیته کاملا همراه است، مثلا اسلام صوفی در ترکیه و اسلام مدارا همان چیزی است که در غرب تحت عنوان دموکراسی و تکثرگرایی و تولرانس و پذیرش دیگران و حقوق شهروندی از آن یاد می شود. اما اینکه در عمل چقدر بتواند به لحاظ نظری ترکیب پذیری سازگاری داشته باشد و در عمل چطور بتوانیم به درستی اینها را پیاده کنیم، امر دیگری است که باید به آن پرداخت.
در این رابطه ما باید تئوری Zero Problems Policy یا صفر کردن تنش با همسایگان را شکست خورده بدانیم یا این چنین فرض کنیم که چرخش و تغییر در سیاست خارجی ترکیه اجتناب ناپذیر بوده است؟
سیاست صفر در واقع نشان دهنده وجود مشکلاتی در سیاست خارجی ترکیه است که به زعم تئوریسین های حزب عدالت و توسعه ناشی از ناسازگاری عرصه هایی بود که گفته شد. یعنی ترکیه با بسیاری از مناطق پیرامونی خودش و کشورهای همجوار دچار مشکلاتی بود که ناشی از اینست که ترکیه نتوانسته در واقع آن سه رکن را با هم ترکیب کند. مثلا اگر از اصول و وجوه امر مدرن وارد شود، نباید مساله ارمنی برایش خیلی حاد باشد، یا قرار نیست به سختی با یونان به خاطر مساله قبرس درگیر شود. اما نگاه به غرب باعث می شد که با ایران از در چالش وارد شود، چون خودش را به عنوان کشور مدرن غربی می دید که با تمدن اسلامی مانند ایران نمی تواند همسایگی دوستانه ای داشته باشد.
تنش صفر با همسایگان به نوعی نشان دهنده سرخوردگی از غرب هم بود، چون دیدند که روند پر هزینه ای است که تلاش می کنند در اردوی غرب پذیرفته شوند، اما به نتیجه نمی رسد. راه پذیرفته شدن در غرب به زعم آنها این بود که مزیت های خود را در شرق شناسایی کنند و این جایگاه باعث می شود که ارزش آنها برای غرب بالاتر رود و در همان زمان که غرب اینها را نمی پذیرد، به عنوان یک قدرت رو به رشد باید فضاهای تنفسی جدیدی پیدا کند و طبیعتا باید به سمت شرق می آمدند و پویش های داخلی ترکیه هم این امر را اجتناب ناپذیر می کرد. در واقع وقتی که امر توسعه در ترکیه از مناطق خارج از آناتولی از استانبول، بخش اروپایی ترکیه به تدریج به آناتولی مرکزی رسید، یعنی ترکیه باید حتی در حوزه توسعه صادرات و واردات با کشورهای شرقی بیشتر تعامل داشته باشد و اصولا در این روند گروه هایی رشد می کردند که میل آنها در تعامل با شرق است.
مثلا گروه های تقابل اتحادیه موسیاد برابر توسیاد که به نوعی مسلمانان محافظه کار منطقه آناتولی مرکزی را گرد هم آورده بود، به خوبی وضعیتی که گفتم را نشان می دهد. مزیت اقتصادی ترکیه در این بود که با شرق تعامل داشته باشد و آنها بر همین اساس سیاست خارجی توسعه گرایانه خودشان را در خدمت اقتصاد قرار دادند و بنابراین به سمت اعمال سیاست به صفر رساندن مشکلات با همسایگان روی آوردند. ولی در ارزیابی توفیق یا شکست این پروژه باید به همان مواردی که عرض کردم اشاره کرد. ترکیه آیا می تواند همزمان یک کشور مدرن غربگرای پان اسلامیستی که دنبال آموزه های پان ترکیستی می رود، باشد؟ آیا در این چارچوب می تواند با همسایگان سیاست تنش صفر را اعمال کند؟ به نظر من امکان ندارد. چون اولا بخش پان تورکیسم-پان تورانیسمی که دنبال می کند، حتما مقابله و مواجهه هایی با کشورهایی مانند سوریه، یونان، عراق، ایران، ارمنستان و روسیه ایجاد کرد. کافی است در این چارچوب ترکیه بخواهد در چچن یا کریمه در حمایت از مردمی که آنها را ترک می داند، اقداماتی انجام دهد، در این صورت روسیه واکنش نشان خواهد داد. اگر بخواهد در موضوع قره باغ موضع تند حمایت از آذربایجان را دنبال کند، به معنی این است که با ارمنستان مشکل خواهد داشت. این سیاست پان تورکیسم-پان تورانیسمی حتما مخالفت ایران، سوریه و عراق را هم به دنبال خواهد داشت. مصداق های این موضوع را در عرصه های دیگر هم می توان دید که اگر بخواهد پان اسلامیسم باشد، مشکلاتش با غرب بیشتر خواهد شد و اگر بخواهد این رویه را در پیش بگیرد که بخش غربی سیاست خود را پر رنگ ببیند، به معنی این است که با کشورهای شرقی و مسلمانان به چالش در خواهد آمد. من فکر می کنم بر این اساس به نوعی باید انتظار داشته باشیم همواره این چالش ها و تنش ها در سیاست خارجی ترکیه ادامه داشته باشد و این کشور هیچ گاه نتواند ثباتی در سیاستش داشته باشد.
عامل دیگری که به نظرم مهم است، این است که منطقه اصولا درگیر تعارضاتی است که ترکیه را به این سمت سوق می دهد که به سمتی گرایش پیدا کند و سمت دیگر را رها کند. امکان این که بازیگری همزمان با همه این کنش ها با دیگران تعامل داشته باشد، بسیار دشوار است. در واقع این سیاست بیسمارکی است که در نیمه دوم قرن 19 این کشور تلاش می کرد تا سیاست متوازنی را دنبال کند که هدفش تنها مهار فرانسه بود. در منطقه ما که یک نقطه پر آشوب است که حوزه های تمدنی و گسل های تمدنی بسیار فعال در کنار هم هستند، کنش گران از قدرت های بزرگ تا کنش گران غیر دولتی- از بزرگ تا کوچک- همه هستند، به سختی می توان تصور کرد که همه اینها با هم باشند.
شما ترکیه را در مجموعه تحولات بهارعربی و مخصوصا در سوریه شکست خورده می بینید؟ ترکیه ای که سیاست خارجی خاصی را در ابتدا در مقابل ایران و روسیه در پیش گرفت و می خواست بشار اسد نباشد، ولی تحولات داخلی و مشکلات درونی آن، شکل گرفتن کودتا، اقتصاد توریسم محور آن را با مشکل مواجه کرد؟ ما باید ترکیه را شکست خورده مجموعه تحولات بدانیم که در نهایت سر یک میز با ایران و روسیه نشست تا صلح در سوریه به نتیجه برسد؟
من این تصور مطلق انگارانه را ندارم، یعنی اصولا در بحث تحولات جاری ترکیه ما برنده مطلق و بازنده مطلق کم داریم. شاید بتوان گفت دولت سوریه بازنده مطلق در این حوادث باشد، ولی برنده مطلق نداریم. کافی است دولت سوریه را با سال 2010 مقایسه کنید، دولتی که عملا دولت ناکارامدی است که بر قلمرو و سرزمین خود احاطه ای ندارد. بحران مشروعیت، آوارگی، فقدان امنیت انسانی، هزینه های بسیار هنگفتی که تا اکنون به آن تحمیل شده و بعد در امر بازسازی، نفوذ پذیر شدن این کشور همه نشان می دهد که شاید بتوانیم سوریه را بازنده بدانیم، اما برنده مطلقی ندارد. به نظر می آید در این جنگ فرسایشی همه به نوعی در سوریه و در اتفاقات سال های 2010 به بعد کم و بیش به درجات مختلف باخته اند و شاید بتوان گفت به نوعی برنده نسبی همه این تحولات اسرائیل بوده است که در وضعیت امنیتی بسیار مطلوبی نسبت به قبل از سال های 2010 به سر می برد و همه قدرت های بالقوه و بالفعل رقیب خودش به نوعی درگیر و ضعیف شدند.
عراق، ایران، ترکیه، سوریه، عربستان و مصر را اینجا می توان قرار داد. اما در مورد خاص ترکیه می توانیم بگوئیم این کشور به نوعی در سال های اولیه وقوع بحران در خاورمیانه یعنی از سال 2011 به این طرف، در مراحل اولیه جزء برندگان بود، یعنی در اواخر سال های 2010 تا 2012 به عنوان مدل مطرح می شد و بهترین روابط را با کشورهایی مانند تونس، مصر، عربستان و قطر داشت و امتیازات اقتصادی قابل توجهی به دست آورد. در این زمان مدل اسلام ترکیه ای در حال جا افتادن بود و سبک موفق کشور دموکرات توسعه یافته مسلمان را بازنمایی می کرد که شکوفایی اقتصادیش بیشتر می شد، زیرا بازارهای جدید خوبی در مصر به دست آورده بودند. در روابط با عربستان و قطر توانستند برای اولین بار پس از عثمانی دوباره جای پایی در خلیج فارس به دست آورند و حتی از قطر پایگاه نظامی بگیرند. من فکر می کنم در آن مقطع ایام به کام ترکیه بود. اما از سال 2013 به بعد زمانی که جنگ داخلی در ترکیه بسیار بالا گرفت، تنش این کشور با عراق در خصوص مسائل کردی و دخالت هایی که ترکیه در حمایت از اهل سنت داشت بیشتر شد و این دو منجر به فاصله گیری کم سابقه ترکیه از ایران شد.
به نظر می رسید که ترکیه در حال هزینه کردن است، شکست او در مساله ارمنی هم مزید بر علت شد. در سال 2015 که صدمین سال آنچه که ارمنی ها کشتار یک و نیم میلیون ارمنی اعلام می کنند، باعث شد که ترکیه هزینه های نرم افزاری بسیار گزافی بپردازد و نتواند با اقدامات نمایشی مثل جنگ گالی پولی اینها را جبران کند. پیامد همه این موارد تشدید تنش با روسیه و فاصله گیری کم سابقه از مسکو بود. در نتیجه ترکیه در حوزه داخلی به خاطر سیاست منطقه ای دچار مشکلات زیادی شد. شکست پروژه آشتی با کردها و آغاز دور جدید درگیری ها از یک طرف و گسترش نا امنی هایی که به خاطر حمایت این کشور از داعش آغاز شده بود باعث این مشکلات شده بود. ترکیه در روند حمایت از داعش به تدریج میدان و دالان ها و منفذهایی را برای داعش فراهم کرد که کم کم در ترکیه هم جای پا داشته باشند. گفته می شود حداقل 1500 عضو ترکیه ای داعش به کشورشان برگشته اند و هر کدام در غالب نظریه گرگ تنها قابلیت تهدید آفرینی بسیار بالایی دارند و انفجارهایی که از سال 2015 شاهد آن بودیم، نشان دهنده آن است. در نتیجه همه اینها تنش های سیاسی در ترکیه بالا گرفت. سیاست ترکیه در بحران سوریه باعث شد علویان ترکیه و نیز کردها معترض شوند و در نتیجه دولت آقای اردوغان را به واکنش های انفعالی سوق داد که می توان از آن به نوعی اقتدارگرایی جدید یاد کرد که برای اولین بار سیطره کم سابقه آک پارتی بر دولت مخدوش شد نتوانست اکثریت پارلمان را به دست بیاورد و ناچار به سمت سیاست های ائتلافی رفت و تنها با یک سری بندبازی ها و امنیتی کردن موضوعات بود که در دور دوم انتخابات 2015 توانست اکثریت مطلق را به دست بیاورد. در این قسمت به نظرم ترکیه جزء ناکامان بزرگ بود.
پس از این دوره چه اتفاقی باعث شد روند مطلوبی در سیاست خارجی ترکیه ایجاد شود؟ این روند را به چه شکلی مدیریت کردند؟
به تدریج از پایان 2015 ترکیه به یک مشی تعامل گرایی که سنت سیاست خارجی این کشور است، روی آورد. تنش زدایی با روسیه و ایران شروع شد و اتفاقاتی که بعد از کودتای تیر 2016 رخ داد، این امر را تسریع کرد و ما بعد از آن شاهد هستیم که حتی با کمک و میانجی گری ایران تنش زدایی یا عراق هم انجام شد. از آن طرف ترکیه به این واقع گرایی رسید که در حوزه پان اسلامیستی سیاست خودش با چه محدودیت هایی مواجه است. این که بخواهد به حمایت از گروه های اخوانی اتکا کند را کنار گذاشت و دیدیم که به نوعی کشورهایی مانند قطر و عربستان از منظومه اولویت های تعامل سیاست خارجی ترکیه تا حدودی کنار رفتند و می بینیم که در بحران سوریه، ترکیه بیشتر به دنبال حفظ منافع ملی و امنیت ملی خود است. ترکیه تا حدودی سیاست جاه طلبانه خود را کنار گذاشت و اکنون دغدغه اش این است که مساله کردی را در سوریه به نفع خود به گونه ای حل کند که تهدیداتش کمتر شود و کانتون های کردی شکل نگیرند و ضعیف شوند و نیز در ساختار جدید سیاسی سوریه مساله ای مثل فدرالیسم شکل نگیرد. در مورد اقلیم کردستان هم همین گونه است. یعنی تحولات به صورتی پیش رفت که اولویت آنها دفع تهدیدات خودشان بود. من فکر می کنم از سال 2016 به بعد ترکیه توانست تا حدود زیادی جایگاه خود را در سوریه اعاده کند و منافع خود را در عراق بازتعریف کند و تا حدود زیادی منافع خودش را تامین کند. اکنون می بینیم که پ.ک.ک در عراق تا حدی از حالت تهدید فعال و بالفعل به یک تهدید مهار شده تبدیل شده است. ترکیه توانست تهدید همه پرسی کردستان عراق را با کمک ایران خنثی کند و روابط خود را با روسیه بهبود بخشد. در نتیجه این تعاملات با مسکو و تهران بود که در قالب ابتکار آستانه وضعیت نسبتا خوبی شکل گرفت. مداخله هایی که در منطقه عدّه ترکیه در حال انجام آن است، حاصل این تعاملات است و من فکر می کنم از 2016 به بعد وضعیت تا حدی تعدیل شده است و ترکیه در وضعیت خوبی در منطقه قرار دارد.
در رابطه با ایران ، سفر آقای باقری به ترکیه و سپس سفر رئیس کل ارتش ترکیه به تهران و بعد از آن سفر آقای اردوغان به تهران را داشتیم. رفت و آمدهای نظامی و صحبت هایی شکل گرفت که تا به حال انجام نشده بود. به نظرتان این موضوع را باید یک روش تاکتیکی کوتاه مدت برای فضای پیش آمده کنونی بدانیم یا می توانیم از این موضوعات به عنوان باز شدن سطح جدید از روابط بین دو کشور یاد کنیم؟
همان طور که گفتم ضمن این که ایران و ترکیه دو همسایه هستند که در روابط همسایگی به نوعی بلوغ رسیده اند و روابط به مرحله تنش نمی رسد، اما اتحادی هم در مورد مسائل دو جانبه به وجود نمی آید. یعنی هیچ وقت الگوی ایران و ترکیه مثل الگوی فرانسه و آلمان در اروپا نخواهد شد. اما می بینیم که این درک به وجود آمده که می توان در مورد بسیاری از مسائل دو جانبه گذشت کرد و راه حل هایی پیدا کرد و الگوهای حل اختلاف عملا ایجاد شده است.
به همین خاطر می بینیم که در پائین ترین دوران روابط هم مناسبات اقتصادی دو کشور قطع یا کاهش پیدا نمی کند و همیشه بین 15 تا 11 میلیارد حفظ شده است و روابط فرهنگی و روابط غیر دولتی بین جامعه ایران و جامعه ترکیه کمابیش وجود داشته است. به نظر می رسد این بخش ها رو به رشد خواهد نهاد و از این رو صرفا دولت ها هم نمی توانند به تنهایی مانع شوند یا اقدام خاصی انجام دهند. این مناسبات رو به رشد قابل پیش بینی است. اما در سطح منطقه ای تصور می کنم که روابط ایران و ترکیه جنبه های رقابتی قابل توجهی دارد. من فکر می کنم در سطح منطقه ای همکاری بیشتر تاکتیکی هستند تا استراتژیک؛ و این هم صرفا به خاطر تفاوت یا تعارض منافع ایران و ترکیه نیست و به این دلیل نیست که ترکیه و ایران هویت های متفاوتی دارند که در نتیجه آن سیاست خارجی متفاوتی را دنبال کنند. بلکه بخشی از دلیل این موضوع به پویش های امنیتی منطقه ای و سازوکارهایی که دنبال می شود، و منطق موازنه سازی هایی که شکل میگیرد، باز می گردد. نمونه اش را عرض کردم مثلا خلا قدرتی که ایجاد می شود، نقش و نفوذی که قدرت های دیگر مثل روسیه یا امریکا در منطقه ایفا خواهند کرد. به نظر من چون غرب آسیا و مشخصا خاورمیانه فاقد نظم های منطقه ای یا حتی ترتیبات امنیتی است، به نوعی ما وضعیت موجود نداریم، همه چیز در حال گذار است و نمی توان انتظار داشت که این کشورها سیاست ثابتی را دنبال کنند و نگاه ها کاملا تاکتیکی است. همه دولت ها عملا می دانند که حتی اگر بخواهند سیاستی را دنبال کنند که متحدشان تقویت شود، در این روند ممکن است دشمنشان هم تقویت شود.
در خاورمیانه دشمنِ دشمن ما لزوما دوست ما نیست یا دوستِ دوست ما لزوما دوست ما محسوب نمی شود، شاید دشمن ما باشد. این منطق قدرت باعث می شود که ائتلاف سازی ها هیچ کدام جنبه راهبردی و ثبات نداشته باشد و همه در یک بستر سیار در حال پیش رفتن هستند و لذا دو قدرت منطقه ای مثل ایران و ترکیه در این حوزه ها ممکن است همکاری های عمیق داشته باشند و در عین حال رقابت های عمیقی نیز داشته باشند. من فکر می کنم در مورد ایران و ترکیه نوعی بلوغ وجود دارد و هیچ گاه تنش میان ایران و ترکیه مانند آنچه میان ایران و عربستان است، نمی رسد. دلیل این موضوع به خاطر 400 سال مناسبات تاریخی است که این دو قدرت منطقه ای با یکدیگر داشتند و باید دو قدرت اصیل در منطقه تلقی شوند. ولی در مورد عربستان ما نمی توانیم این را بگوئیم. لذا می بینیم که در بدترین حالت ها هم حتی رقابت بین ایران و ترکیه در سطح منطقه ای قاعده مند بوده است.