جام جم نوشت: سید ضیاءالدین دری از اینکه فرزندانش را بهگونهای بزرگ کرده که فاصله فرهنگی زیادی پیدا نکرده، خوشحال است.
خودش میگوید: هر چند نسلها با هم تفاوتهایی دارند اما خانواده او در آرامش زندگی میکنند و اختلافات فاحشی که نتوان آنها را حل کرد با هم ندارند.
با کارگردان سریالهای کیف انگلیسی و کلاه پهلوی درباره سبک زندگیاش هم صحبت شدیم.
متولد 1332 هستید، سالی پرالتهاب در تاریخ کشورمان! برایمان از خانواده پدری بگویید.
در یک خانواده مذهبی از طبقه متوسط در خیابان نواب، چهارراه سالار بهدنیا آمدم. البته از محله قدیمی ما اکنون هیچ اثری به جای نمانده. مادرم خانمی بسیار متدین و خانهدار و پدرم هم مذهبی و کارمند اداره دارایی بود. در آن دوران او را بهعنوان حاج آقا میشناختند. من از دوره آمادگی تا کلاس دهم را در آموزشگاهها و مدارس مذهبی درس خواندم اما بعد چون ثبتنام در این مدارس کم شد، مجبور شدم برای ادامه تحصیل به دبیرستان دیگری بروم.
در مصاحبههایتان گفتهاید، سریالهای کیف انگلیسی و کلاه پهلوی را براساس خاطرات پدرتان نوشتهاید پدر چه تاثیری در انتخابها و آینده شما داشت؟
پدرم درس خوانده بود و در آن زمان مدرک ششم ابتدایی داشت. خوشخط بود و خیلی به ادبیات قدیم ایران مثل کلیله و دمنه، گلستان و بوستان و... علاقهمند بود. به حوزه ادبیات اشراف زیادی داشت. روزنامهنگار هم بود. نشریهای به نام احساسات را بین سالهای 28 تا 32 منتشر میکرد که بهصورت هفتهنامه، دوهفتهنامه و گاهی ماهنامه منتشر میشد. هزینههای این نشریه را خودش تامین میکرد، به همین دلیل نمیتوانست آن را بهصورت مرتب منتشر کند. سال 32 که من متولد شدم، مصادف با کودتای 28 مرداد هم بود، زاهدی نخستوزیر شد تصمیم گرفت روزنامهها را متوقف کند به همین دلیل بخشنامهای داد مبنی بر اینکه کارمندان دولت که نشریه هم دارند باید یکی را انتخاب کنند؛ یا روزنامهنگاری یا کار برای دولت! چون در حوزه مطبوعات پول نبود و کسی نمیتوانست از طریق مطبوعات ارتزاق کند، پدرم نشریه را تعطیل کرد و به کارش در اداره دارایی ادامه داد. البته با این روش بسیاری از روزنامهها و نشریات تعطیل شده و روزنامههای اطلاعات و کیهان یکهتازان عرصه مطبوعات شدند.
پس علاقهمندی شما به رشته ارتباطات چندان بیراه نبود؟
پدرم مرا تشویق به مطالعه میکرد و تقریبا برای اینکار سخت هم میگرفت بهگونهای که وقتی کلاس اول ابتدایی را تمام کردم توقع داشت بتوانم روزنامه اطلاعات را بخوانم. یکی از وظایفم این بود که هر روز روزنامه اطلاعات را بخرم که پدرم شب در خانه آن را مطالعه کند. روزنامهخوانی از همان زمان در من نهادینه شد و تا چهار پنج سال قبل هر روز، روزنامه میخواندم و حتی برخی از آنها را تاکنون نگه داشتهام.
پدر برایم کیهان بچهها و اطلاعات کودکان میخرید. خودم که بزرگتر شدم مجلاتی که مناسب سنم بود را میخریدم و میخواندم.
پس پدرتان آدم سختگیر و بستهای نبودند؟
نه! متدین بود و با مادرم کاملا تفاوت داشت. مادرم سواد قرآنی داشت و در ادای اصول مذهبی سختگیر بود. من گرایشات مذهبیام را از مادرم دارم. همه جوانها در سن بلوغ و اوایل جوانی خلق و خو و گرایشاتی پیدا میکنند که با پدر و مادرشان متفاوت است. من هم در سن 19سالگی بنا به موجی که به راه افتاده بود به اصطلاح چپ شده بودم و نماز نمیخواندم. همین زمان بود که مادرم مرا بایکوت کرده بود و هیچکاری به من نداشت تا زمانیکه تصمیم به ازدواج گرفتم.
چند سالتان بود که ازدواج کردید؟
23 سال و برای تحصیل به انگلستان رفته بودم! وقتی ازدواج کردم مادرم به همسرم سفارش کرد بشدت مراقبم باشد که نمازم را ترک نکنم حتی به او گفت اگر نماز نخواندم همسرم به ایران برگردد!
سنتی ازدواج کردید یا چون رفته بودید اروپا، به سبک فرنگیها همسر خود را انتخاب کردید؟
ازدواجم کاملا سنتی بود .برای تعطیلات تابستانی به ایران آمدم که پدر و مادرم دختر یکی از آشنایان که اهل ساوه بود را برای ازدواج به من معرفی کردند.
چون خارج از کشور بودم خانوادهام تمایل داشتند زودتر ازدواج کنم که زن خارجی نگیرم. مراسم عروسیمان هم بسیار سنتی در ساوه برگزار شد و من هم ناراضی نبودم هرچند خودم آن زمان یکجور دیگر فکر میکردم.
الان از ازدواج سنتیای که انجام دادید، راضی هستید؟
چرا راضی نباشم؟ اینها جزو آداب ماست و در نوع خودش جالب و بینظیر است. اکنون هر چند خیلی چیزها مدرن و اروپایی شده اما هستند کسانی که آن نوع مراسم را میپسندند و نسبت به آن نوستالژی دارند.
پس جوان سر به راهی بودید که از والدین تمکین کردید.
بله! اما اجباری در کار نبود.دختری که همسرم شد را از قبل میشناختم و میدانستم ازدواج با او اتفاق خوبی است.
بنابراین خیلی زود به ثبات عاطفی رسیدید و بقیه مسیر زندگی را با آسودگی طی کردید؟
دقیقا! این ثبات برای خوب زندگی کردن خیلی مهم است. به نظرم ازدواج در سن جوانی باعث آرامش شده و استقلال را در فرد تقویت میکند. وقتی در جوانی ازدواج میکنی یاد میگیری چگونه با دیگری تعامل کنی. علاقهای که در سن جوانی بین زن و مرد به وجود میآید، باعث میشود که صبر و حوصلهشان در قبال هم بیشتر شود. این که در زندگی شریکی داشته باشی که در همه مراحل زندگی همراه و غمخوارت باشد و منافع مادی و معنوی تو برایش اهمیت داشته باشد، خیلی خوشایند است.
بهعنوان فیلمساز که اتفاقات جامعه را رصد میکنید به نظرتان چرا جوانان امروزی کمتر تمایل به ازدواج دارند و پدر و مادرها به اندازه گذشته نمیتوانند روی فرزندان خود تاثیرگذار باشند؟
هزینههای زندگی زیاد و انتظارات و توقعات جوانان هم بالا رفته است. آنها چیزهایی را میبینند که بیشتر اوقات نمیتوانند آنها را تهیه کنند و حسرت میخورند. بالا رفتن سطح سواد دخترخانمها و تحصیلات دانشگاهی آنها باعث شده که نسبت به ازدواج سختگیر شوند. جوانان با مدرک بالا حتی دکترا نمیتوانند کار مناسبی پیدا کنند به همین دلیل از ازدواج و تشکیل خانواده میترسند. جوانان امروزی ترجیح میدهند در خانه پدری که برای ساخت آن 40-30 سال عمر گذاشته شده به زندگی خود ادامه دهند و آرامش نسبی خود را بر هم نزنند. والدین هم توان مالی ندارند که از فرزندان خود بعد از ازدواج حمایت مالی کنند. وقتی من ازدواج کردم، پدرم 10 سال از من و خانوادهام حمایت مالی کرد تا توانستیم روی پای خود بایستیم. اما واقعیت این است که من الان نمیتوانم از فرزندانم حمایت مالی کنم.