در تیر ماه ۱۲۱۴ هجری شمسی «قائم مقام فراهانی» ادیب، سیاستمدار و صدراعظم محمدشاه قاجار به قتل رسید.
فارس: : میرزا ابوالقاسم متخلص به «ثنایی» و ملقب به «قائم مقام»، مرد سیاست، شاعر و نویسنده نامدار دوره فتحعلی شاه و محمدشاه قاجار بود.
وی در هزاره فراهان به دنیا آمد. پدرش میرزا عیسی قائم مقام. معروف به «میزا بزرگ» سالها در آذربایجان منشأ خدمات ارزنده بود. میرزا حسن، برادر بزرگش، وزارت عباس میرزا نایبالسلطنه را در آن سامان داشت. چون میرزا حسن درگذشت، میرزا عیسی پسر دوم خود، ابوالقاسم را که در تهران جانشین پدر و در امور سلطنت و پیشکاری آذربایجان نماینده او بود، نامزد جانشینی وی کرد و با تصویب فتحعلی شاه، به وزارت عباس میرزا برگزیده شد.
در سایه حسن تدبیر و میهنپرستی قائم مقام وضع نابهسامان آذربایجان سامان گرفت و ارتش متلاشی شده ایران پس از نبرد نخستین ایران و روس و تحمیل عهدنامه گلستان، با همکاری ژنرال گاردان رئیس هیأت اعزامی فرانسه، نظم و انتظامی یافت.
میرزا عیسی، پدرش، در سال 1335 هـ .ق درگذشت و عناوین وی، «قائم مقامی» و «سیدالوزرایی» به پسر داده شد. قائم مقام در اوایل با نفوذی که بر شاه داشت به خوبی نقشههای آنان را بیاثر میکرد. اما گرفتاریاش در مسائل مملکتی، او را از توجه به دربار و گرگان حلقه زده بر گرداگرد شاه غافل کرد.
تا این که قائم مقام بنابر مصلحت اندیشی، رئیس فراولان سلطنتی را تعویض کرد و همین دستاویزی برای دشمنان شد که او را به توطئهچینی و برکناری شاه متهم کنند. شاه نادان که وزیر را مانع خودسریها و کجاندیشیهای خود میدید، نسبت به او بدگمان شد و برخلاف سوگندی که خورده بود، کمر به قتلش بست، به این ترتیب که معاندان او را به خوراندن قهوه قجری راهنمایی کردند. سفیر انگلستان در پا گرفتن این بدگمانی نقش عمدهای داشت.
در 24 صفر 1251 هـ.ق قائم مقام را به کاخ نگارستان دعوت کردند، هنگامی که برای رفتن، بر اسب سورا میشد. کربلایی قربان، پدر میرزاتقیخان امیرکبیر، با گریه گفته بود: «آقا به کجا میروند؟» قائم مقام جواب داده بود: «ها! پیرمرد! چیست؟» قربان گفت: «خواب بدی دیدهام.» او در پاسخ گفت: «چیزی نیست، به کاخ نگارستان میروم.»
در ورود به کاخ او را در اتاقی به انتظار شاه نگاه داشتند و چون دیدن شاه و انتظار طول کشید، دلواپس شد و گفت: «مراجعان در دیوان منتظرم هستند.» کسی وقعی نگذاشت و چون برای عرض حال قلم برگرفت، قلم و کاغذ از دستش ربودند، چه، شاه گفته بود: «سحری در قلم و جادویی در بنان و بیان او است که اگر خط او را بینم فریفته شوم و او را رها کنم.» و پنج تا شش روز در عمارت سر در نگارستان محبوس ماند، بی آنکه از آنچه در آن روزها بر او گذشته و از ملاقاتهایی که با وی شده یا صدمههای جسمانی که بر او رسیده بود خبری در دست باشد، تنها چیزی که گفتهاند این است که برای تحلیل قوای جسمانی او و انی که شاید از گرسنگی بمیرد، از دادن غذا به او خودداری کردند تا شب آخر ماه صفر، زیرا کشتن سیدی گرانمایه چون او را در ماه صفر بدشگون میدانستند! قوه را به او خوراندند و بدون آنکه منتظر تأثیر زهر باشند، وی را به دهلیز حوضخانه بردند. اسماعیلخان قراچه داغی (میرغضبباشی) که با دژخیمانی چند در آن دالان در انتظار بودند، بر سر او ریختند با ناخن این شعر را بر دیوار بازداشتگاه خود در شکایت از قوای روسی نوشته بود:
روزگار است آنکه گه عزت دهد گاه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
مهر اگر آرد، بسی بیجا و بیهنگام آرد
قهر اگر دارد، بسی ناساز و ناهنجار دارد
گه نظر با پلکنیک و کپیتان و افیسر
گاه با سرهنگ و با سرتیپ و با سردار دارد
لشکری را گه به کام گرگ مردمخوار خواهد
کشوری را گه به دست مرد مردمدار دارد
گه به تبریز از پتروزبورگ اسپهی خونخوار راند
گه به تفلیس از خراسان لشکری جرار دارد
گه بلوری چند از آنجا بر سفاین حمل بندد
گه کروری چند از اینجا بر هیونان بار دارد
هرچه زین اطوار دارد عاقبت چون نیک بینی
بر مراد چاکران خسور قاجار دارد