معرفی کتاب: کتاب حاضر حاصل سالها پژوهش میدانی برای بررسی جزئیات زندگی بسیار پیچیده فقرا و مسائل درهمتنیده با آن مانند سطح پایین بهداشت و تحصیلات در مناطق فقیرنشین کشورهای در حال توسعه است.
اقتصاد فقیر (بازاندیشی بنیادین در شیوه مبارزه با فقر جهانی) /آبهیجیت بنرجی و استر دوفلو/جعفر خیر خواهان و مهدی فیضی/قطع وزیری/400صفحه/قیمت22000 تومان/ انتشارات دنیای اقتصاد
عنوان اصلی کتاب، ایهام یضمنی دارد؛ ازسویی، شاید به کنایه، به ضعف رشته اقتصاد در برخوردی کارا با مسأله توسعهنیافتگی به طور کلی و فقر بهطور ویژه اشاره دارد و از سوی دیگر از رویکردی تازه در اقتصاد توسعه سخن میگوید که به بازاندیشی بنیادین در فهم اقتصاد فقرا و ماهیت پدیده فقر منجر میشود.
از اینرو مخاطبین این کتاب نهتنها دانشجویان و دانشآموختگان رشتههای اقتصاد، جامعهشناسی و روانشناسی بلکه همچنین همه افرادی هستند که دغدغه بهبود وضع فقرا را دارند. این کتاب یکی از منابع اصلی مباحث توسعه و برنامههای فقرزدایی در جهان بهشمار میرود.
کتاب حاضر حاصل سالها پژوهش میدانی برای بررسی جزئیات زندگی بسیار پیچیده فقرا و مسائل درهمتنیده با آن مانند سطح پایین بهداشت و تحصیلات در مناطق فقیرنشین کشورهای در حال توسعه است.
نویسندگان کتاب، آبهیجیت بنِرجی هندی و اِستر دوفلو فرانسوی، بیش از پانزده سال از عمر خویش را صرف بررسی زندگی فقرا در روستاهای هند، مراکش، کنیا، اندونزی و بسیاری دیگر از کشورهای درحال توسعه کردهاند. بنرجی، استاد اقتصاد در مؤسسه فناوری ماساچوست (ام.آی.تی) و از مؤسسان آزمایشگاه اقدام برای مبارزه با فقر عبداللطیف جمیل است که پیش از این در دانشگاههای هاروارد و پرینستون نیز تدریس کرده است. او به همراه استر دوفلو، دین کارلن ، مایکل کرمر ، جان لیست و سنهیل مولناتان از پیشگامان توسعه آزمونهای میدانی شناخته میشود که روشی مهم در ارزیابی سیاستهای توسعه بهشمار میرود و روحی تازه به تلاشها برای فقرزدائی دمیده است.
فقر جدای از مسائل اقتصادی همزمان چالشهای فکری و اخلاقی را نیز برمیانگیزد. پیتر سینگر ، فیلسوف اخلاق و استاد اخلاق زیستی دانشگاه پرینستون، معتقد است حمایت نکردن از کودکان فقیر در حال مرگ، به لحاظ اخلاقی با کشتن انسانها تفاوت چندانی ندارد. او با همین نوع نگرش راهحلی نیز برای از میان بردن فقر جهانی ارائه دادهکه بر مبنای کمک اخلاقی به کسانی است که درآمدی بیش از نیاز خود دارند.
سینگر در مقاله کلاسیک خود «قحطی، فراوانی و اخلاق» که بیش از چهل سال از نگارش آن میگذرد، استدلال کرد زیستن در فراوانی، در حالی که دیگران از گرسنگی رنج میبرند، از نظر اخلاقی غیرقابل دفاع است: اگر ما میتوانیم بدون فدا کردن چیزی با اهمیت اخلاقی یکسان، از چیز بدی جلوگیری کنیم، از نظر اخلاقی موظفیم آن را انجام دهیم. سینگر در کتاب «زندگیای که میتوانی نجات دهی» استدلال میکند افرادی که در رفاه کشورهای غربی زندگی میکنند، اخلاقاً باید بسیار بیشتر از آنچه در این کشورها بهعنوان کمک مرسوم شناخته میشود، به موارد انساندوستانه کمک کنند. سینگر نیز میپذیرد که مشکلاتی در مورد اطمینان از رسیدن پول به جایی که بیشترین نیاز به آن هست و استفاده کارامد از آن وجود دارد، با این حال فکر نمیکند این مشکلات عملی نتیجه اصلی او را زیر سؤال ببرد.
پیشفرض ضمنی استدلال سینگر این است که انسانهای نیازمند کمک، شناخته شده هستند و تنها کمبود در کمک به آنها است. آمارتیا سن ، برنده نوبل اقتصاد، این پیشفرض را میشکافد و تعریف تازهای از مفهوم فقر ارائه میدهد. او برای برآورد میزان فقر، به جای درآمد بر قابلیتهای فردی تأکید میکند؛ چیزی که آن را فقر بهمثابه نابرابری مینامد. به نظر او برآورد مجموعه قابلیتها باید نه بر پایه دستاوردهای واقعی بهزیستی بلکه طبق مجموعه فرصتهای واقعی در امکان دستیابی به آزادی صورت گیرد. این گونه است که توسعه به مثابه آزادی معنا مییابد.اگر آمارتیا سن با طرح مفهوم قابلیت کارکرد نشان داد که فقر، ناشی از نابرابری در دسترسی به فرصتها است که اجازه رشد تواناییهای کارکردی را به افراد نمیدهد، بنرجی و دوفلو از این فراتر میروند و نشان میدهند که چرا فقرا گاه از فرصتهای برابر نیز استفاده نمیکنند (چرا فرزندان فقرا گاه حتی با وجود دسترسی به مدارس رایگان، تحصیل نمیکنند) و برای افزایش استفاده از فرصتها چه میتوان کرد (چگونه میتوان نرخ مدرسهروی این فرزندان را افزایش داد).
اِستر دوفلو، استاد اقتصاد توسعه در ام.آی.تی و از مؤسسان و مدیر آزمایشگاه اقدام برای مبارزه با فقر عبداللطیف جمیل است. حوزه پژوهشی او بر مسایل خرد در کشورهای در حال توسعه شامل رفتار خانوار، تحصیلات، دسترسی به خدمات مالی، سلامت و ارزیابی سیاستها متمرکز است. دوفلو برنده مدال کلارک برای بهترین اقتصاددان زیر چهل سال در آمریکا در سال 2010، نخستین دریافتکننده جایزه بینالمللی کالو آرمنگول در 2009، دارای عنوان بهترین اقتصاددان جوان فرانسه به انتخاب حلقه اقتصاددانان فرانسه در 2005 و برنده جایزه پژوهشی الیان بنت از سوی انجمن اقتصاد آمریکا در 2002 است. او در لیست برترین صد روشنفکر عمومی و متفکر جهانی نشریه فارن پالیسی در سالهای 2008، 2010 و 2012 قرار داشت، نشریه تایم او را در 2011 در زمره صد فرد تأثیرگذار جهان قرار داد و نشریه اکونومیست نیز او را یکی از هشت اقتصاددان برتر جوان دنیا میشمارد.
اگرچه این کتاب در حوزه کسبوکار از سوی نشریه فایننشیال تایمز و شرکت گلدمن ساکس برنده عنوان بهترین کتاب سال در 2011 شد، به دلیل پرداختن به پرسشهای بهظاهر ساده زندگی روزمره (مثلا مطالعه اثر شیوه توزیع پشهبند بر کاهش مالاریا بهجای بررسی سیاستهای ارزی) گاه مورد انتقاد کسانی قرار گرفته است که این مسائل جزئی و ساده را در شأن علم اقتصاد نمیدانند و نویسندگان کتاب را به پایین آوردن بلندهمتی رشته اقتصاد و بهویژه نادیده گرفتن تصویر اصلی بزرگتر متهم میکنند. تصویر بزرگتر نشان میدهد که دههها تلاش جدی برای بهبود زندگی فقرا در کشورهای در حال توسعه نتایج متفاوت و گاه متناقضی به دنبال داشته است. اگرچه برخی کشورها مانند چین پیشرفتهای چشمگیری در کاهش فقر داشتهاند، بسیاری دیگر نیز در این مسیر ناموفق بودهاند. کاهش میزان فقر میتواند شاخصی خوب برای توسعه پایدار باشد، اما رشد اقتصادی ضرورتا به کمتر شدن نابرابری درآمدی منجر نمیشود.
تا پیش از این کتاب، بحث در مورد کمک جهانی به فقرا عموماً در دو قطب قرار داشت. در سمت چپ طیف، جِفری ساکس، مدیر مؤسسه زمین در دانشگاه کلمبیا قرار دارد که اصلیترینعاملفقیر ماندن فقرا را «دامفقر» میداند. به نظر او اگر کمکهای جهانی بتواند آنها را از دام فقر بیرون بکشد، خود میتوانند مسائلشان را حل کنند. در سمت راست طیف، ویلیام ایسترلی، استاد اقتصاد و مدیر مرکز پژوهشهای توسعه دانشگاه نیویورک استدلال میکند که مسأله اصلی نه دام فقر بلکه خودِ کمک است که فرهنگ وابستگی ایجاد میکند، فقرا را فقیر نگه میدارد و آنها را از تنها مسیر واقعی به موفقیت، که بازار آزاد است، باز میدارد. چنانکه بنرجی و دوفلو دریافتهاند هر دو دیدگاه بیشتر به حدس و گمان متکی هستند تا شواهد دقیق علمی. بسیاری از هدایای خیرخواهانه، کمکهای کلان جهانی و تلاشهای بیشمار با نیّت خیر برای از بین بردن فقر شکست خوردهاند، همانطور که راهحلهای بازارمحور، مانند کاهش محدودیتهای تجارت خارجی، نیز تأثیر محدودی داشتهاند.
سازکار بازار، مانند هر سازکار تکاملی دیگری، در مسیر خود آنهایی را که ضعیفتر تشخیص میدهد در وضعیت رفاهی بد و شانس بقای کمتر رها میکند. بنابراین پرسش اساسی این است که چه سیاستهایی را میتوان پیشنهاد کرد تا با کمترین میزان انحراف از مسیر تخصیص بهینه منابع، وضع این عقبماندگان را بهطور قابل قبولی بهبود بخشد.اقتصاد توسعه پر از پرسشهاي مهم درباره دلالتهاي این دست سياستها در گذشته و اثرات آنها در آينده است كه تاكنون عموماً پاسخهايي قانعكننده نيافتهاند، اما شاید بتوان همه اینها را در این پرسش کلیدی خلاصه نمود که چرا برخی کشورها ثروتمند و برخی فقیر هستند؟
پرسشی با نتایج بسيار گسترده براي رفاه انسانها که تنها با پاسخ دادن به آن است کهمیتوانتصمیم گرفت چگونه فقر را به بهترین شکل درکشورهای درحال توسعه کاهش داد. با این وجودکمتر مقولهای در حوزه سیاست عمومی چنین بحثانگیز بوده است.نظریات مختلف وزنهای متفاوتی به نقش سیاست، جغرافیا، فرهنگ، تاریخ و مداخلات بینالمللی میدهند.
در نخستین تلاشها برای پاسخ به این پرسش، آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل خود نوشت «تنها چند چیز مانند صلح، مالیاتهای سهلالوصول و نظام قضایی بهنسبت خوب نیاز است تا دولتی را از پایین سطح بربریت به بالاترین درجه توانگری برساند».
بهتازگی کتاب «ستونهای کامیابی: اقتصاد سیاسی خوشههای توسعه» نوشته تیموثی بزلی، استاد اقتصاد و علوم سیاسی مدرسه اقتصاد لندن، و تورستن پرسون استاد اقتصاد مؤسسه بررسیهای بینالمللی اقتصاد در دانشگاه استکهلم، با استفاده از ابزارهای اقتصاد سیاسی مدرن و ترکیب نظریه اقتصادی با دادهها، از ایده پایههای کامیابی آدام اسمیت برای تبیین وجود خوشههای توسعه استفاده کرده است. بزلی و پرسون برای دستیابی به صلح بر دوری جستن از دولتهای سرکوبگر و درگیری داخلی تأکید میکنند.
در نظر آنها مالیاتهای سهلالوصول، نه به مالیاتهای اندک بلکه به نظام مالیاتی با پذیرش عمومی گسترده اشاره دارد که مالیاتها را با هزینهای معقول گردآوری میکند و نظام قضایی بهنسبت خوب، دارای زیرساختهای حقوقی است که میتواند از اجرای قراردادها و حقوق مالکیت مطابق قانون پشتیبانی کند. آنها نشان میدهند کشورها معمولاً وقتی از هر سه پایه کامیابی بهره میبرند که به نهادهای سیاسی منسجم شکل داده باشند تا علایق جمعی را ترویج دهند و تامین کالاهای عمومی را تضمین کنند. نبود علایق جمعی یا نهادهای سیاسی منسجم میتواند وجود خوشههای بسیار متفاوت توسعه را در دولتهای آسیبپذیر تبیین کند؛ آنها که از فقر، خشونت و ظرفیت ضعیف دولتی به تنگ آمدهاند.
کتاب پایههای کامیابی با این مشاهده مهم شروع میشود که تقریباً همه تحلیلهای اقتصادی وجود دولتی کارآمد را از پیش فرض کردهاند، با اینکه این وضع رضایتبخش تنها در تعداد کمی از کشورها در دورههایی کوتاه وجود داشته است. سپس پرسشی مهم را مطرح میکند: اساساً دولتی کارامد در وهله اول چگونه بهوجود میآید؟ این پرسش از این رو که پیششرط رشد اقتصادی و رهایی از فقر است، در مرکز فهم توسعه اقتصادی قرار دارد و با این وجود تاکنون اقتصاددانان کمتر به آن پرداختهاند. بزلی و پرسون این پرسش را به سه پرسش جزئیتر شکستهاند: چه نیروهایی ظرفیتهای دولتساز را شکل میدهند و چرا آنها از کشوری به کشور دیگر تغییر میکنند؟ چه عواملی خشونت سیاسی ایجاد میکنند؟ و چهچیزی خوشهبندی نهادهای دولتی، خشونت و درآمد را تبیین میکند؟ پاسخها نیز به همین ترتیب سهگانه است: نبود سرکوب و خشونت سیاسی داخلی، وجود نظام مالیات ساده و اجرایی و نظام قضائی که قراردادها را اجرا و بهرهکشی خصوصی و عمومی را محدود میکند.
در ادامه تلاشها برای پاسخ به پرسش کلیدی چرایی کامیابی یا شکست کشورها، کتاب «چرا کشورها شکست ميخورند: سرچشمههای قدرت، ثروت و فقر» نوشته دارون عجماوغلواستاد اقتصاد در ام.آی.تی و جیمز رابینسون، اندیشمند سیاسیو استاد دانشگاه هاروارد درواقع درباره تفاوتهای عظیم درآمدی و شیوههای زندگی است که کشورهای ثروتمند را از کشورهای فقیر جدا میسازد. عجماوغلو و رابینسون میکوشند جزئیات استدلال و شواهد خود را در تایید فرضیهای ارائه دهند که موفقیت اقتصادی یک ملت را با کیفیت نهادهای سیاسی آن تعیین میکند. آنها توضیح میدهند که از سویی چگونه شهروندانکشورهایثروتمند، فرادستان کنترلكننده قدرت را سرنگون و جامعهای با دولتهای فراگیر ایجاد کردهاند که در آن با توزیع گسترده حقوق سیاسی، دولت در برابر شهروندان پاسخگو و مسئول است و انبوه مردم میتوانند از فرصتهای اقتصادی بهرهبرداری کنند؛ از سوی دیگر چرا ملتهای اسیر دست فرادستان و دولتهای بهرهکشِ خودکامه در چرخه معیوب سرکوب نوآوریهای فنی و آزادی فردی و اقتصادی درمیمانند.
پیام کتاب این است که یک راهحل طلایی کلاننگر برای مبارزه با فقر وجود ندارد و نخستین قدم به منظور اصلاح روشهای پیشین، فهم دوباره ماهیت فقر است. بنابراین بنرجی و دوفلو بدون کلاناندیشی در مورد سیاستهای مبارزه با فقر، بهشکل خرد به راهحلهای ممکن آن فکر کردند و نشان دادند وقتیکه سیاستهای بهدقت طراحیشده، زمینه فرهنگی-اجتماعی خاص زندگی جامعه هدف خود را لحاظ کند، حتی تغییراتی کوچک در سازکار ارائه کمک جهانی میتواند بهطور چشمگیری کارایی آن را متحول سازد. به این ترتیب استدلالها و سیاستهای پیشنهادی آنها نه تنها با مجموعه دادهها و شواهد تجربی بلکه با داستانها و روایتهای زندگی فقرا همراه شده است. این دیدگاه پایین به بالا اعتبار خاصی به کتاب میبخشد. خوانندگان کتاب بهخوبی درمییابند برای اینکه دنیا را به مکانی بهتر برای زندگی تبدیل کنیم، نیازمند شواهد قوی فراتر از نیّات خیر هستیم.
موفقیت این کتاب در جلب توجه به دو مسأله اساسی سیاستهای کمک به فقرا است: نخست بااینکه بودجههای کمک جهانی به کشورهای فقیر به دهها میلیارد دلار سرمیزند، همچنان برای تحلیل نتایج و ارزیابی کارایی آنها کار بسیار کمی صورت گرفته است. حتی زمانی هم که این سیاستها بررسی شده است، اغلب با روشهای تورشداری همراه بوده است و بهاین ترتیب همچنان سویه علیّت نمیتواند چندان روشن باشد. دوم اینکه عموماً تاکنون به آنچه فقرا میگویند و انجام میدهند، توجه کافی نشده است. رفتاری که ممکن است غیرعقلانی به نظر برسد، چهبسا تنها به دلیل ناتوانی ناظر بیرونی در فهم دقیق و کامل فرایند تصمیمگیری در شرایط فقر باشد. بنابراین از یک طرف، دادههای خرد باید هسته تحلیل در سیاستگذاری توسعه باشند و از طرف دیگر، نباید تنها به آنها بسنده کرد. باید به فراسوی اعداد نگریست و دغدغههای روزمره فقرا را نیز از میان گپوگفت با آنها دریافت. این کتاب نشان میدهد دلیل شکست بسیاری از سیاستهای مبارزه با فقر در سالهای گذشته، فهم نادرست مسأله بر پایه شواهد سست و نامعتبر بوده است.
فقراتقریباً مجموعه ترجیحات و تواناییهای یکسانی مانند سایرانسانها دارند، اما تصمیمگیری بر پایه اطلاعات و منابع کم و با کمترین شانس و فرصتی برای خطا، زندگی آنها را دشوارتر و پیچیدهتر کرده است. آنها اغلب باید تصمیمهای دشواری (مانند اینکه آیا برای خرید داروی گران درمان مادر خود باید تنها گاو خود را بفروشم یا این مسأله را به سرنوشت واگذارم؟) آن هم در شرایط با استرس بالا بگیرند. فقرا مسئولیت زیادی برای جنبههای گوناگون زندگی خود، مانند دسترسی به آب سالم، بر دوش میکشند در حالی که این مسائل برای ما، ساکنان کشورهای توسعهیافته، حلشده هستند چرا که عموماً دولت این امکانات را بهسادگی برای بسیاری از ما فراهم کرده است، بیآنکه لحظهای به آنها فکر کرده باشیم.
بنرجی و دوفلو میکوشند سیاستهایی طراحی کنند که میتواند تأثیر واقعی روی بهبود زندگی فقرا داشته باشد و راهحلهایی عملی و کارامد برای رفع مسائل آنها بیابند، ضمن اینکه کاستی راهحلهای موجود را نیز آشکار سازند. مثلاً بررسیهای آنها نشان میدهد که وامدهی خرد چندان از جنس معجزهای نیست که طرفداران آن ادعا میکردند و کمتر از آنچه پیش از این اندیشیده میشد روشی انقلابی برای کارآفرینی و مبارزه با فقر است. همچنین نویسندگان کتاب به این نتیجه رسیدند که فقرا اغلب به این دلیل ساده به کسبوکارهای خرد روی میآورند که چاره دیگری ندارند، نه به این دلیل که استعداد، مهارت یا اشتیاق خاصی برای کارآفرینی دارند.