شعر زیر توسط مریم در بیمارستان به روش باز و بسته شدن پلکهایش، سروده شده است:
روزگاری منم شورو صفایی داشتم روزگاری منم رنگ و لعابی داشتم
خانه کوچک ولی صحن و سرایی داشتم یار پر مهر ولی پر مدعایی داشتم
از گلستان خدا من هم نوایی داشتم دوگل خندان ولی پر سرو صدایی داشتم
باغچهی پر لالهای کنج حیاط داشتم هم گل و پروانهای هم مرغکانی داشتم
لقمهی نانی و هی شکر خدایی داشتم از متاع دنیوی قدر و مجالی داشتم
دست تقدیر بیامد تیشه زد بر پیکرم غافل آن بود منم ریشه به خاکی داشتم
درست چند ماه پیش بود که مسئولان سازمان تأمین اجتماعی تصمیم گرفتند تا به همراه خبرنگاران به بیمارستان 17 شهریور بروند و از بانوی شعر و امید «مریم زالخانی » که در اتاق 4 در بخش مغز و اعصاب بستری بود عیادت کنند.
آری، این حس مادر بودن است که چشمان بانویی را غرق در شعر و شعور میکند تا به فرزندانش بفهماند که من مادر هستم و وجودم سرشار از شماست...
مثنوی عمر «بانوی امید»؛ مادری که شعر در چشمانش جاری بود با بسیاری از گفته ها و نا گفته ها به بیت آخر رسید.