مسیر آنلاین: با فروریختن برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی، راهبردی در ایالات متحده و کشورهای متحد آن توسعه یافت که «مبارزه با تروریسم» خوانده شد. شیوه این مقابله، بیش از هرچیز نظامی بود. برآورد غرب از تروریسم، یک تهدید فوری بود که بقای «ارزشهای حاکم بر دموکراسی لیبرال غربی» و «رسالتگرایی اشاعهطلب تمدن غربی» را هدف گرفته بود و باید فورا برای آن چارهای اندیشیده میشد.
سوالی که آن زمان بسیاری به راحتی از کنار آن گذشتند اما بعدا تحلیلگران غربی خود به واکاوی پاسخ تلخ آن پرداختند، شیوه قدرتیابی القاعده بود. تفکر تکفیری در خاورمیانه وجود دارد و وجود آن حتی به ماقبل تاسیس ایالات متحده آمریکا بازمیگردد. منتها استفاده از این تفکر سلفی – تکفیری بهعنوان ابزار، امری است که تقریبا از دهه ۱۹۸۰ میلادی در دستور کار استراتژیستهای غربی قرار گرفت. دولت رونالد ریگان که هنوز جمهوریخواهان از آن به نیکی یاد میکنند، مبدع تزی شد که دو هدف را دنبال میکرد:
الف – مقابله با ورود نیروهای نظامی اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان؛
ب – علم کردن گفتمانی در جهان اسلام که بهزعم ایشان، قابلیت رقابت با گفتمان انقلاب اسلامی ایران را داشته باشد. تفکر سلفی – تکفیری، بهعنوان تفکری که تشیع را با تضادی آنتاگونیستی در ذهن خود متصور ساخته، از این جهت به مذاق حاکمان غربی خوش آمد.
وایت غالب در غرب این است که با فروپاشی شوروی، تفکر تکفیری که خود را بیشتر در قالب تشکیلات اسامه بن لادن متجلی ساخته بود، به دردسری برای نظامهای دموکراتیک غربی تبدیل شد. اوج این دردسر، حملات یازده سپتامبر بود که البته از سوی برخی دیگر از ناظران، مشکوک شناخته میشوند.
شیوه تقابل غرب با تروریسم تکفیری پس از یازده سپتامبر، سراسر نظامیگرایانه بود؛ بیتوجه به ریشههای فکری سلفیگری در خاورمیانه و زمینههای اجتماعی توسعه و رشد آن. عربستان سعودی، با وجود آنکه اصلیترین منبع اشاعه تکفیریگری محسوب میشد همچنان متحد غرب ماند، بدون اینکه هیچگونه اصلاحات بنیادینی در آن کشور صورت پذیرد. غربیها از سوی دیگر نهتنها برای ریشهکن کردن فقر که عامل جذابیت تکفیریگری برای بسیاری از جوانان فقیر خاورمیانه بود کاری نکردند، بلکه با اشغال یک کشور در خاورمیانه و کشوری دیگر در نزدیکی این منطقه پرتنش، بر تنشهای اجتماعی و اقتصادی و نگرانیهای فکری افزودند.
نکته دیگر آنکه اشغالگریهای از پی هم بوش پسر در ممالک اسلامی، خود به خود نزد بخشهایی از جوامع اهل سنت منطقه به تروریستهای تکفیری نوعی مشروعیت بخشید. طبیعی است که وقتی غیرمسلمانان کشوری اسلامی را تسخیر میکنند، گروههایی که ادعای مبارزه با آنها را آن هم با اتکا به تعالیم اسلامی دارند، خود بهخود مقبولیت بیشتری پیدا میکنند.
همین گروه تروریستی داعش، از دل مقابله با اشغالگری ایالات متحده در عراق برآمد. در حالی که بهظاهر آمریکاییها در عراق با تروریسم القاعده مقابله میکردند، گروه تروریستی دیگری تشکیل شد که تاریخ آن مشخص است. همین گروه تروریستی اکنون مسئولیت حمله به پاریس در ۱۳ نوامبر را برعهده گرفته است.
جماعت توحید و جهاد عراق، جایی که داعش در آن ریشه دارد، در سال ۱۹۹۹ و پیش از اشغال عراق شکل گرفت اما تا زمان اشغال این کشور تقریبا فعالیت جدی نداشت. این گروه از سال ۲۰۰۴ به شبکه القاعده پیوست و به القاعده عراق شهره شد و در سال ۲۰۰۶ با چندین گروه تکفیری دیگر ائتلاف کرده و «مجلس شورای مجاهدین» را تشکیل داد. مهمترین مرکز فعالیت آن نیز استان الانبار عراق بود که اکنون نیز از مراکز قدرت داعش است. در همین سال، داعش نام دولت اسلامی را بر خود نهاد. داعش از سال ۲۰۱۳ از القاعده جدا شده است و حتی با جبهة النصره، شاخه رسمی القاعده در سوریه سودای نبرد و رقابت دارد.
اشتباه فاحش غربیها در خصوص داعش، همان است که در خصوص القاعده در افغانستان مرتکب شدند. این بار نیز آنها داعش را به ابزاری برای سرنگونی دولت مخالف خود در سوریه تبدیل کردند. تنها وقتی داعش بخشهایی از عراق از جمله موصل را تصرف کرد، زمزمههای مقابله غرب با آن برخاست و وقتی به اربیل نزدیک شد، ائتلاف ضدداعش در بین چند کشور غربی شکل گرفت؛ ائتلافی که تاثیر چندانی بر داعش و سودای سلطهگری آن نداشت.
نتیجه تقابل اشتباه غرب با القاعده که تاوان آن را ملتهای منطقه پرداختند، قدرتگیری گروه تکفیری دیگری بهنام داعش شد. اگر تقابل غرب با داعش پس از ۱۳ نوامبر از همان روش تقابل پس از ۱۱ سپتامبر پیروی کند، بهناچار نتیجهای جز همان نتیجه قبل از پی نخواهد داشت؛ چه بسا چند سال بعد، به جای داعش و القاعده، با غول تکفیری بدتری سر و کار داشته باشیم.