یادداشت دریافتی- قادر باستانی؛ شمال را خیلی دوست داشتم. نوزده سالم بود که اولین بار آن را دیدم و عاشقاش شدم. اردوی دانشجویی مشهد، از مسیر شمال میرفت و من داخل مینیبوس، کنار پنجره خوابم برده بود. غروب وقتی بیدار شدم و یکباره منظره کوههای بلند مملو از درختان جنگلی را دیدم، تا به خود بیایم، تصورم این بود که تصادف کردیم و مُردیم و ما را به بهشت آوردهاند. هیچ ذهنیت واقعی از چنین مناظر زیبایی نداشتم.
جادههای شمال، کلبهها، سقفهایگالیپوش، رایحة مستکننده شالیزارها و غرش موجهای مسحورکننده خزر، همه برایم تازگی داشت. از آن موقع تا حالا که بیست و پنج سال گذشته است، همیشه به شمال سفر میکردم و لذت میبردم.
دو سه سالی بود که دیگر شمال برایم آن جذابیت قبلی را نداشت، اما امسال قطع امید کردم. دیگر شمال را دوست ندارم. دیگر طبیعت شمال زیبا نیست. ویلاهای بیشمار، ساخت و سازهای بیحد و بیقاعده، جای این طبیعت بکر را گرفته است. از آستارا تا ساری و گرگان، جابهجای جادهها، به جای درخت و سبزه و جنگل، رستوران و فروشگاه و ویلا روییده است. انگار قوم مهاجمی این خطه زیبای فلات ایران را بیرحمانه غارت کرده است.
ارتفاعات سحرآمیز دوهزار شهسوار، دیگر جا برای نشستن ندارد. جواهرده، دیگر شهری شده است و صفایی ندارد. فستفود و برندهای رنگ و وارنگ، بابلسر را در خود هضم کرده است. در چَمستان، چشمانداز مهآلود شالیزار، جای خود را به ویلاهای بیقوارهای داده است که با اشتهایی سیریناپذیر، سبزه و جنگل را بیمحابا در خود فرو میبرد. شمال مُرده است؛ فقط کسی نیست که برایش گریه کند.
این بلا از همان زمان سرعت گرفت که بیست سال پیش، یک نهاد در تهران، بخشی از مزارع کشاورزان کلاردشت را خرید و میان کارمندان خود تقسیم کرد تا برای خود ویلا بسازند. مجوز ویلاسازی صادر شد و دلالی و بورسبازی زمین و مزرعه، سرعتگرفت. شورای محلی روستاها و بخشها، به طمع عوارض شهرداری به این موج فزاینده دامن زدند و این آتش فراگیر شعلهورشد و دامن طبیعت بکر شمال را گرفت.
دیگر مرتع و جنگل و مزرعه فرقی نداشت، هر چه بکرتر، بهتر؛ ساخت وساز تا اعماق جنگلها کشیده شد. اکنون دیگر جایی از گیلان و مازندران و گلستان از این حمله بتن و میلگرد در امان نمانده است.
اگر گذارتان به کشورهای دیگر افتاده باشد، حتماً دیدهاید که آنها با چه وسواسی، سعی میکنند زیباییهای طبیعتشان را حفظ کنند. هیچ مملکتی چنین کاری با طبیعت خود نمیکند. برای احیای این موهبت الهی، باید دست به کار شد. هنوز هم دیر نشده است.
باید «شورای نجات شمال»، با مشارکت سازمان حفاظت محیط زیست، سازمان گردشگری، معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی، سازمان جنگلها و مراتع، وزارت جهاد کشاورزی، استانداری گیلان، مازندران و گلستان، نمایندگان شمال در مجلس و همچنین سازمانهای مردم نهادِ زیستمحیطی تشکیل شود، تا راهکاری برای حفظ طبیعت شمال بیابند و طرح جامع برای پیشرفت این خطه با حفظ زیباییهای طبیعی و موازین زیستی ارائه کنند و همه در بستر آن طرح جامع کار کنند.
در طرح جامع، اساس کار بر توسعه متوازن گذاشته شود. این شورا، طرحهای گران و پُرهزینهای چون اتصال آمل به خطوط ریلی شهر تهران را متوقف و بودجه آن را صرف احیای شمال کند.
چارهای برای دلالان زمین و ویلا بیاندیشد اختیارات شوراهای محلی در واگذاری طبیعت به ویلاسازان را محدود و مشخص نماید. مناطق ممنوعه برای ویلاسازی را مشخص و ابلاغ کند.
باید مجازات قاتلان طبیعت، قدرت بازدارندگی داشته باشد. مسئولین از کنار پروندههای زمینخواری و تبدیل جنگل و مرتع به ویلا راحت عبور نکنند و اغماض روا ندارند.
مردم شمال به هوشمندی و کیاست شُهرهاند. آنها نباید اجازه دهند، سرزمین آباء و اجدادیشان، چنین به محل تاخت وتاز آدمهای تازه به دوران رسیده و فرصتطلب تبدیل شود. چه بسا اگر آنها با پولهای بادآورده وسوسه نمیشدند و ویلاسازی بیرویه را فرصت اشتغال و توسعه منطقه نمیشمردند، امروز شاهد شرایط ناگوارکنونی نبودند.
خداوند شمال سبز را به سرزمین خشک ایران هدیه داده است. قدر این موهبت را بدانیم. کاری نکنیم آیندگان ما را به چوب بیکفایتی سرزنشمان کنند. حکمرانی خوب ایجاب میکند، نگذاریم شمال به یغما برود. نگذاریم، خاطرات خوشِ شمال، به نوستالژیای غمانگیز تبدیل شود.