روضه نیوز: در آستانه میلاد ثامن الحجج چهار کرامت از امام رضا، حضرت معصومه و احمد بن موسی علیهم السلام را منتشر می کند.
سالروز میلاد بانوی کرامت حضرت معصومه (س) تا میلاد حضرت علی بن موسی الرضا (ع) دهه کرامت نامگذاری گردیده است. در این بین، یک روز به عنوان بزرگداشت مقام احمد بن موسی شاهچراغ (ع) در نظر گرفته شده است. دههای که از کریمه شروع شده و با کریمان ادامه می یابد و به کریمی بی نظیر ختم می شود؛ آنان که ابواب الهی اند و ملجأ و پناه درماندگان.
در زیارت جامعه کبیره که ترجمان اهلبیت (ع) است و توسط امام هادی علیه السلام انشاء شده، می خوانیم:
«بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر» [۱]
خدا با شما آغاز کرد و با شما ختم میکند و به خاطر شما باران فرو می ریزد و تنها برای شما آسمان را از اینکه بر زمین فرو افتد نگاه می دارد، مگر با اجازه خودش و به وسیله شما اندوه را می زداید و سختی را برطرف می نماید.
بله بسیار بوده اند کسانی که در گرداب مشکلات، خود را به کشتی نجات اهل بیت (ع) رسانده اند و بدان وسیله نجات یافته اند.
این متن به بیان کراماتی از این سه بزرگوار پرداخته است. امید که با ارتباط معنوی با خاندان عصمت و طهارت در زمرۀ پیروان راستین آن بزرگواران قرار گیریم.
شفای نصرانی ها
مرحوم محدث نوری نقل می کند: در بغداد مردی نصرانی به نام یعقوب مبتلا به مرض استسقاء [۲] بود که از معالجه آن ناامید شده بودند؛ به طوری بدنش ضعیف شده بود که توان راه رفتن نداشت. او میگوید: مکرّر از خدا مرگم را خواسته بودم تا آنکه در سال ۱۲۸۰ق. در عالم خواب سید جلیل القدر نورانی را دیدم که کنار تختم ایستاده و به من گفت: اگر شفا می خواهی باید به زیارت کاظمین بیایی. از خواب بیدار شدم و خوابم را به مادرم گفتم. مادرم که مسیحی بود گفت: این خواب شیطانی است. دو مرتبه خوابم برد. این مرتبه زنی را با چادر و روپوش در خواب دیدم که به من گفت: برخیز که صبح شد؛ آیا پدرم با شما شرط نکرد که او را زیارت کنی و ترا شفا بخشد؟. گفتم: پدر شما کیست؟. گفت: موسی بن جعفر. سؤال کردم: شما کیستی؟. فرمود: من معصومه اخت الرضا هستم.
از خواب بیدار شدم و متحیر بودم به کجا بروم. به ذهنم آمد که خدمت سید راضی بغدادی بروم. به بغداد رفتم تا به خانه او رسیدم، در زدم. صدا آمد کیستی؟. گفتم: در را باز کن. همین که سید صدایم را شنید به دخترش گفت: در را باز کن که یک نفر نصرانی است تا مسلمان شود.
وقتی بر او وارد شدم گفتم: از کجا دانستید من چنین قصدی دارم؟. فرمود: جدم در خواب مرا از قضیه خبر داد. او مرا به کاظمین نزد شیخ عبدالحسین تهرانی برد، داستان خود را برایش گفتم، دستور داد مرا به حرم مطهر حضرت کاظم علیه السلام بردند و مرا دور ضریح طواف دادند. عنایتی نشد. از حرم بیرون آمدم احساس تشنگی کردم، آب آشامیدم، حالم منقلب شد و روی زمین افتادم، گویا کوهی بر پشتم بود و از سنگینی آن راحت شدم. ورم بدنم از بین رفت و زردی صورتم به سرخی مبدل شد و دیگر اثری از آن مرض ندیدم. خدمت شیخ بزرگوار رفتم و به دست ایشان مسلمان شدم...[۳]
دو برادر
آیت الله حسن علی تهرانی (ره) از شاگردان میرزای شیرازی بزرگ بود. پس از اقامت ۵۰ ساله در نجف، مشهدالرضا را برای اقامت برمی گزیند. برادری به نام حسین علی شال فروش داشت که از تجار مشهور بازار تهران به شمار می رفت. او که وضع بهتری نسبت به برادرش داشت ماهانه مبلغ ۵۰ تومان به برادر اهل علم خود کمک می کرد. این روند ادامه داشت تا اینکه برادر تاجر فوت می کند و جنازه او را به قم حمل می کنند و در آنجا دفن مینمایند. خبر فوت برادر با تلگراف به مشهد می رسد. حاج شیخ به حرم رضوی مشرف شده و سپس به حضرت رضا عرض می کند:
آقاجان! این برادر به من خدمت زیاد نمود و من نتوانستم حتی یک بار جبران کنم؛ الان آمده ام خدمت شما تا از شما خواهش کنم که به خواهرتان حضرت معصومه سلام الله علیها سفارش وی را بفرمایید و در حق برادرم کمککار باشد.
همان شب یکی از تجار که از قضیه اطلاع نداشت خواب می بیند به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرّف شده و آنجا می گویند: که حضرت رضا علیه السلام هم به قم تشریف آوردند تا دو کار انجام دهند: یکی جهت زیارت خواهرشان و یکی جهت سفارش برادر حاج شیخ حسن علی تهرانی به حضرت معصومه علیهاالسلام.
او معنای خواب را نمی فهمید و آن را با حاج شیخ در میان می گذارد و می گوید: همان شب که شما خواب دیدی من (در رابطه با برادرم) به حضرت رضا علیه السلام متوسل شدم و این خواب شما درست است. [۴]
شفای دختربچه ناشنوا و شاهچراغ
در خجسته ایام میلاد حضرت قائم (علیهالسلام) در بارگاه ملکوتی فرزند بزرگوار امام هفتم حضرت احمدبن موسی الکاظم شاهچراغ (علیهالسلام) معجزه ای رخ داد.
دختربچه ۱۱ ساله ای بنام مرجان اسدپور فرزند محمدجواد اهل خرمشهر ساکن شیراز که به طور مادرزادی مبتلا به ناشنوائی و لکنت زبان بود و از حدود ۲ سالگی خانواده وی با مراجعه مکرر به سازمان بهزیستی-کلینیک ویژه هدایت و چند دکتر متخصص در شیراز قصد مداوای وی را داشتند، اما نتیجه ای حاصل نمی شد. چند شب قبل حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به خواب می بیند و مورد عنایت خاصه آن حضرت واقع می شود؛ شب جمعه نیز همراه با نزدیکانش به حرم مطهر حضرت شاهچراغ (علیه السلام) مشرّف شده و پس از زیارت لحظه ای به فکر فرو می رود که شفای خود را از حضرتش بگیرد. لذا با قلبی پاک و آکنده از عشق به اهل بیت عصمت و طهارت به حضرت احمدبن موسی الکاظم شاهچراغ (علیه السلام) متوسل گردیده و روسری اش را به شبکه های ضریح مقدس می بندد. پس از آن نوری از ضریح مقدس ساطع می شود و او در ناباوری کامل و گریه فراوان به مادرش می گوید که مادر مگر می شود من خوب شوم و شفا پیدا نمایم؟ که حضرت با عنایت خاصه خود شفای وی را از حقتعالی گرفتند و دختربچه ناشنوای مادرزاد، شفای خود را به دست می آورد. متعاقب وقوع این معجزه خدام حرم مطهر نقاره خانه آستان مقدس شاهچراغ (علیه السلام) را به صدا درمی آورند.
در مجلس باشکوهی که به همین مناسبت با حضور هزاران تن از شیفتگان خاندان ولایت در صحن مطهر برگزار گردید، حضرت آیت الله سید محمدمهدی دستغیب (ره) تولیت آستان مقدس، جریان معجزه حضرت شاهچراغ (علیه السلام) و شفا یافتن دخترخانم مرجان اسدپور را بیان نمودند.
خانم مرجان اسدپور طی سخنانی از معجزه ای که برایش اتفاق افتاده بود صحبت کرد و شرح بیماری خود را به تفصیل برای زائران حرم مطهر بیان داشت؛ پدر و مادرش نیز از خداوند قادر متعال سپاسگزاری نمودند و در پایان از طرف آیت الله دستغیب هدایایی تقدیم دختر شفا یافته شد و مقادیر زیادی شیرینی و پارچه های تبرکی به فراد حاضر در مراسم اهدا گردید. [۵]
امام رضا (ع) و لطفی کریمانه
شهید دستغیب (ره) در کتاب داستان های شگفت نقل می کند: حیدر آقا تهرانی گفت: در چند سال قبل، روزی در رواق مطهر حضرت رضا علیه السلام مشرّف بودم؛ پیرمردی را - که از پیری خمیده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمانش ریخته بود - دیدم؛ حضور قلب و خشوعش مرا متوجه او ساخت.
وقتی که خواست حرکت کند دیدم از حرکت کردن عاجز است؛ او را در بلند شدن یاری کردم؛ آدرس منزلش را پرسیدم تا او را به منزلش رسانم؛ گفت: حجره ام در مدرسه خیرات خان است؛ او را تا منزل همراهی کردم و سخت مورد علاقه ام شد؛ به طوریکه همه روزه می رفتم و او را در کارهایش یاری میکردم نام و محل و حالاتش را پرسیدم.
گفت: نامم ابراهیم و از اهل عراقم و زبان فارسی را هم خوب می دانم؛ ضمن بیان حالاتش گفت: من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر حضرت رضا علیه السلام مشرّف می شوم و مدتی توقف کرده، باز به عراق برمی گردم؛ در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود دو مرتبه، پیاده مشرف شده ام؛ در مرتبه اول سه نفر جوان که با من هم سن و رفاقت ایمانی بین ما بود و سخت به یکدیگر علاقه داشتیم؛ مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و از مفارقت من و این که نمی توانستند با من مشرّف شوند، سخت افسرده و نگران بودند؛ هنگام وداع با من می گریستند و گفتند: تو جوانی و سفر اول پیاده و به زحمت می روی؛ البته مورد نظر واقع می شوی؛ حاجت ما از تو این است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام علیه السلام نموده در آن محل شریف، یادی هم از ما بنما.
بعد از خداحافظی به سمت مشهد حرکت کردم. پس از ورود به مشهد مقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرّف شدم. پس از زیارت در گوشه ای از حرم نشستم و حالت بی خبری بر من عارض شد؛ در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السلام به دست مبارکش رقعه هایی [۶] به تمام زوار، از مرد و زن، حتی به بچه ها هم می دادند؛ چون به من رسیدند، چهار رقعه به من مرحمت فرمود: پرسیدم چه شده است که به من چهار رقعه دادید؟.
فرمود: یکی از برای خودت و سه تای دیگر برای سه رفیقت؛ عرض کردم: این کار، مناسب حضرتت نیست خوب است به دیگری امر فرمائید تا این رقعه ها را تقسیم کند.
حضرت فرمود: این جمعیت همه به امید من آمده اند و خودم باید به آنها برسم. پس از آن یکی از رقعه ها را گشودم دیدم چهار جمله در آن نوشته شده بود: «برائة من النار و امان من الحساب و دخول فی الجنة و أنا بن رسول الله صلی الله علیه و آله»
خلاصی از آتش جهنم و ایمنی از حساب و داخل شدن در بهشت؛ منم فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله [۷]