رکنا: سال قبل پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را با «ارژنگ» آغاز کردم. او جوانی تحصیل کرده بود و اوضاع مالی خوبی داشت اما از غرور خاصی برخوردار بود و هر ماجرای کم اهمیتی را طوری تفسیر میکرد که انگار به او توهین شده است.
خلاصه تنها مشکل زندگی من و ارژنگ نیز به همین غرورهایش گره خورد و مسیر ما را از یکدیگر جدا کرد چرا که چند سال قبل با پولهایی که پسانداز کرده بودم و با کمک مالی پدرم یک دستگاه خودروی ماتیز خریدم و سند آن را به نام خودم ثبت کردم.
صحنه خیانت زن جوان به شوهرش مقابل چشمان پلیس
حساسیت مرد
این رفتار من حساسیت همسرم را برانگیخت و در حالی که از همان ابتدا مخالف خرید خودرو بود دیگر در باره این خودرو هیچ کاری به من نداشت و حتی سوار آن هم نمیشد، اگر تصادف میکردم یا خودرو نقص فنی داشت او باز هم دخالتی نمیکرد و من باید به هر طریق ممکن خودم به تنهایی مشکلاتم را برطرف میکردم.
من هم گاهی نمیتوانستم هزینه بیمه خودرو را پرداخت کنم و برای مخارج بنزین دچار مشکل میشدم، با این حال خیلی شوق داشتم رانندگی کنم و از این کار لذت میبردم، در این شرایط حدود یک سال قبل بود که در بزرگراه فجر نتوانستم خودرو را کنترل کنم و به عقب یک دستگاه پراید کوبیدم.
راننده آن خودرو جوانی حدود ۳۰ساله بود و قصد داشت با پلیس تماس بگیرد اما من که میدانستم مقصر صد در صد هستم به او گفتم خسارت خودرواش را میپردازم، «سلمان» هم پذیرفت و من با همسرم تماس گرفتم تا به کمکم بیاید.
با آن که از قبل پاسخ او را میدانستم ولی در شرایط بدی گرفتار شده بودم و چارهای جز التماس به همسرم نداشتم اما ارژنگ از آن سوی خط گفت: «خودت هر غلطی میخواهی بکن!» و بلافاصله گوشی را قطع کرد.
این زن به مردش خیانت کرده است.
قطع امید
من که دیگر امیدی به هیچ کسی نداشتم مدارک خودرو را به سلمان دادم و شماره تلفنش را گرفتم تا سر فرصت خسارت خودرواش را بپردازم.
بعد از چند ماه دو میلیون تومان به حسابش واریز کردم ولی او مدام تماس میگرفت و بقیه خسارتش را طلب میکرد.
این تماسها و پیامکها به جایی رسید که تقریبا هر روز با یکدیگر ارتباط داشتیم و همین موضوع در حالی منجر به آشنایی بیشتر ما شد که او در جریان زندگی خانوادگی من قرار گرفته بود و میدانست پولی برای پرداخت خسارت خودرواش ندارم.
من هم برای آن که او را راضی کنم تا از خیر دریافت بقیه خسارتهایش بگذرد به ناچار حقیقتهایی از رابطه سرد عاطفی خودم با ارژنگ را برایش بازگو میکردم.
درخواست سلمان
در همین روزها بود که سلمان از من خواست برای رهایی از این شرایط بیشتر با یکدیگر ارتباط داشته باشیم و این گونه بود که آرام آرام ارتباطها و دیدارهای پنهانی ما شکل صمیمانهتری به خود گرفت.
سلمان جوانی خوش اخلاق و خوش برخورد بود به طوری که هنگام گفت وگو با او همه تلخکامیهایم را فراموش میکردم. روزها به همین ترتیب سپری میشد تا این که چند ماه قبل همسرم به ارتباط من با یک جوان غریبه مشکوک شد و با عصبانیت مرا از خانه بیرون انداخت.
من هم به منزل پدرم رفتم و با بیان این که ارژنگ به من تهمت ناروا میزند همه چیز را انکار کردم، بالاخره با میانجیگری پدرم دوباره به زندگی مشترک با ارژنگ برگشتم اما روابط ما همچنان سرد و بیعاطفه بود.
حالا دیگر بیمهریها نیز برآن افزوده شده بود و تقریبا همه اطرافیانم ماجرای سلمان را فهمیده بودند و حتی فرزندانم با تردید به من مینگریستند ولی من باز هم به انکارهایم ادامه میدادم تا این که دوباره با همسرم بر سر همین موضوع مشاجره کردم و او شب هنگام مرا از خانه بیرون کرد. این بار به منزل خالی از سکنهای رفتم که پدرم در مشهد خریده بود تا هنگام مسافرت به مشهد سربار بستگانمان نشود.
دستگیری توسط پلیس
در آن خانه همه امکانات اولیه زندگی وجود داشت و سلمان نیز اوقات بیکاریاش را نزد من میآمد و تنهاییام را پر میکرد.
من هم دیگر شوهر و فرزندانم را فراموش کرده بودم و سرگرم خوش گذرانیهای خودم بودم که ناگهان یک روز شوهرم به همراه چند مرد غریبه از بالای دیوار به داخل حیاط پریدند و من و سلمان را که کنار یکدیگر نشسته بودیم تحویل ماموران پلیس ۱۱۰ دادند.
اکنون نیز در حالی منتظر تعیین تکلیف پروندهام هستم که خوب میدانم نه تنها در حق خودم بلکه به همه خانواده و فرزندانم نیز جفا کرده و آبروی آنها را به بازی گرفتهام اما ای کاش همسرم مرا با مهر و محبت و مسئولیتپذیریاش ادب میکرد نه با غرور و تعقیب و مراقبت هایش…
هنوز سخنان بهناز به پایان نرسیده بود که او و سلمان با صدور دستوری از سوی سرهنگ انوریان (رئیس کلانتری سجاد) راهی دادگاه شدند تا قانون درباره اتهام آنها حکم کند.