روزنامه همشهری: «شگردهایی برای سرقت» پسر 25ساله وقتی این جمله را در اینترنت جست و جو کرد، چشمش به شگردی افتاد که بهنظرش میتوانست با اجرای آن تابلو فرش گرانقیمت خانه پدربزرگش را سرقت کند، غافل از اینکه به اتهام قتل مادربزرگش دستگیر خواهد شد.
دوم آذرماه گزارش مرگ اسرار آمیز زنی 75ساله به قاضی محمد جواد شفیعی، بازپرس ویژه قتل تهران اعلام و تحقیقات درباره مرگ این زن آغاز شد. بررسیها حکایت از این داشت که این زن به همراه همسرش درحالیکه بیهوش بودند برای درمان به بیمارستانی در تهران منتقل شدهاند، اما تلاش برای نجات زن بیفایده بوده و قلبش از تپش ایستاده است. شوهر 85ساله وی اما زنده بود و همچنان تحت درمان قرار داشت.
هنوز مشخص نبود که چه بلایی سر آنها آمده است و مأموران به تحقیق از دختر آنها که در بیمارستان حضور داشت پرداختند. او گفت: روز حادثه هرچه به پدر و مادرم زنگ زدم جواب ندادند. نگران شدم، چون سابقه نداشت که آنها بیخبر از من جایی بروند. راهی خانهشان شدم و با کلیدی که داشتم وارد خانه شدم و به محض ورود با پیکر نیمه جان مادر و پدرم روبهرو شدم که بیهوش روی زمین افتاده بودند. از سوی دیگر خانه بههم ریخته بود و با دیدن این صحنه وحشت کردم و فورا به اورژانس زنگ زدم.
بازگشت به زندگی
پزشکان علت اولیه مرگ زن 75ساله را مسمومیت اعلام کردند و بهنظر میرسید که فردی با حضور در خانه آنها، این زوج را مسموم کرده و سپس دست به سرقت از خانهشان زده است. دختر آنها به مأموران گفت: آخرین بار پسر برادرم به نام فرزاد مهمان خانه پدر و مادرم بود. فرزاد هر ازگاهی به خانه آنها میرفت و سری به پدربزرگ و مادربزرگش میزد. مخصوصا از 5سال قبل که پدر و مادرش از هم جدا شدند. آخرین بار فرزاد به خانه پدر و مادرم رفته بود و احتمال میدهم که او از سرنوشت آنها باخبر باشد.
درحالیکه تحقیقات ادامه داشت، مرد 85ساله پس از گذشت 3روز به طرز معجزه آسایی به زندگی بازگشت و بههوش آمد. تحقیق از این مرد مهر تأییدی بر حرفهای دختر وی زد؛ چرا که مشخص شد آخرین کسی که به خانه زوج مسن رفته، نوه آنها فرزاد بوده است. پدربزرگ گفت: روز حادثه نوهام فرزاد درحالیکه برای ناهار کباب و دوغ خریده بود به خانهام آمد. من به او مشکوک بودم، چرا که چند روز قبل هم با خرید غذا به خانه ما آمده بود که بعد از خوردن غذا حالمان بد شد و دچار سرگیجه شدیم.
روز حادثه هم وقتی با کباب و دوغ به خانهام آمد، به همسرم گفتم از غذایی که خریده نخورد، اما همسرم توجهی نکرد. من که به فرزاد اعتماد نداشتم، مقدار کمی از غذا را خوردم، اما همسرم تا آخر کباب و دوغش را خورد. بعد از آن دچار سرگیجه شدیم و از هوش رفتیم. چشمانم را که باز کردم در بیمارستان بودم. آنجا بود که فهمیدم 3روز بیهوش بودهام و همسرم جان باخته است.
بازداشت نوه
بررسیها حکایت از این داشت که کسی جز فرزاد عامل این جنایت نیست. به همین دلیل بازپرس جنایی تهران دستور بازداشت وی را صادر کرد. متهم 25ساله روز سهشنبه بازداشت شد، اما در بازجوییها اصرار بر بیگناهی داشت. با این حال بازجویی از وی ادامه داشت تا اینکه متهم صبح دیروز وقتی پیش روی قاضی محمد جواد شفیعی قرار گرفت، راز قتل مادربزرگش را فاش کرد. او گفت: به پدربزرگ و مادربزرگش داروی بیهوشی خورانده تا دست به سرقت بزند، اما در نقشه خود ناکام مانده است. متهم پس از شرح جزئیات حادثه به اتهام مباشرت در قتل عمدی مادربزرگ و شروع به قتل پدربزرگش بازداشت شد و تحقیقات از وی ادامه دارد.
آرزوی خرید پراید111
پسر جوان میگوید که هرگز قصد نداشته بلایی بر سر مادربزرگ و پدربزرگش بیاورد و حالا پشیمان است. او میگوید که هدفش سرقت تابلو فرش نفیس خانه آنها بوده، اما ماجرا به قتل ختم شده است.
به خاطر سرقت یک تابلو، دست به جنایت زدی؟
اگر میدانستم مادربزرگم جانش را از دست میدهد و پدربزرگم تا پرتگاه مرگ پیش میرود هرگز چنین کاری را نمیکردم. تصور من این بود که آنها چند ساعتی عمیق میخوابند و بعد بیدار میشوند، اما تصورم اشتباه بود و حادثه وحشتناکی رخ داد. این عذاب وجدان تا آخر عمر با من خواهد بود.
چرا قصد سرقت از خانه پدربزرگ و مادربزرگت را داشتی؟
راستش را بخواهید مدتها بود که رویای خرید یک پراید111 را داشتم. نمیدانید چقدر دلم میخواست چنین ماشینی بخرم، اما پولش را نداشتم. از طرفی در خانه مادربزرگ و پدربزرگم یک تابلو فرش دستباف نفیس وجود داشت که شنیده بودم 400میلیون تومان ارزش دارد. وسوسه شدم که آن را سرقت کنم تا برای خودم پراید111 بخرم. به همین دلیل نقشه سرقت کشیدم. برای اجرای این نقشه در اینترنت جست و جو کردم: شگردهای سرقت. یکی از مطالب درباره سرقت با شگرد بیهوشی بود. آن را خواندم و بهنظرم بهترین راه بود. با خودم گفتم چند ساعتی بیهوش میشوند و من میتوانم به راحتی تابلوفرش را سرقت کنم.
ظاهرا قبل از این حادثه هم قصد داشتهای آنها را بیهوش کنی، درست است؟
دفعه اول مقدار کمی داروی بیهوشی در غذایشان ریختم و آنها فقط حالشان بد شد. اما دفعه بعدی مقدار دارو را بیشتر کردم و بیهوش شدند. آن روز داروی بیهوشی را در دوغ حل کردم و به پدربزرگ و مادربزرگم دادم. وقتی بیهوش شدند، هرچه اتاقها را جست و جو کردم تابلو فرش را پیدا نکردم. اثری از آن نبود و واقعا شوکه شده بودم. بیآنکه چیزی گیرم بیاید آنجا را ترک کردم تا اینکه بعدا متوجه شدم مادربزرگم فوت شده است و قبل از حادثه عمهام تابلوفرش را از ترس سرقت به خانهاش برده بود.
اعتیاد داری؟
قبلا معتاد به گل بودم، اما مدتی میشود که ترک کردهام. دانشجوی رشته برق هستم و دلم میخواست زندگی خوبی داشته باشم، اما همهچیز را خراب کردم. وقتی در مراسم تدفین مادربزرگم شرکت کرده بودم، آنقدر عذاب وجدان داشتم که دلم میخواست من جای او مرده بودم.