جستجو

آرشيو

تماس با ما

درباره ما

صفحه نخست

 
تاريخ درج: يکشنبه، 22 شهريور 1394     
خانه تمام عیار ایرانی صابر ابر

 

 

صبحانه: داشتن خانه ای که هر گوشه آن پر باشد از مهر و محبت و عشق، خانه ای که هر گوشه آن با فکر و سلیقه و ایده های ناب چیده شده باشد، خانه که از همه مهم تر المان ها زندگی ایرانی درآن هویدا باشد بزرگ ترین نعمتی است که هر کس می تواند در زندگی اش داشته باشد، اصلا خانه های ایرانی جان می دهند برای شکوفایی حس های لطیف درونی، برای هر قسمت این خانه ها می توان شعر گفت، برای گوشه گوشه اش می توان ترانه ای ساخت و همواره آنرا زمزمه کرد، اصلا در خانه های ایرانی می توان تبدیل به آدمی خاص شد.
 
 
تصور کنید در خانه های سنتی زندگی می کنید، خانه ای با حوض های فیروزه ای در وسط حیاط، درختان و گلدان هایی که حیاط را تبدیل به بهشتی کوچک کرده است، پیچک هایی که از پنجره بالا رفته اند و اتاق هایی که مزین به فرش های ایرانی بی نظیر هستند، حتی از تصور کردنش هم انسان به وجد می آید، تابناک باتو، امروز می خواهد این حس هیجان و سرمستی شما را کمی قلقلک بدهد، می خواهیم با هم سفری داشته باشیم به خانه ای که در آن می توان جاری بودن زندگی را به وضوح لمس کرد، خانه ای خوب که به ما یاد آور می شود هنوز هم درهمهمه این شهر شلوغ می توان جایی داشت پر از مهر و صفا، لبریز از آرامش. پر ازحس خوب بودن. در اینستاگرام صابر ابر سرک می کشیم و گوشه و کنار خانه ای که مطمئن نیستیم او در آن جا سکونت داشته باشد، اما به نظر می رسد که مفهوم خانه برای او در این فضا معنا پیدا می کند را به شما نشان می دهیم.

 
از راه که می رسی ، تمام خانه سبز می شود ،روزهایی که تو می آیی بهار می شود،مردم خیال عاشقان را باور نمی کنند چه کسی باور می کند ، فصل ها تو را نمی شناسند ، تویی که روز ها را رنگ می کنی.
 
سبزی و طراوت در جای جای خانه به چشم می خورد، جایی درحیاط خانه نمانده است که بشود گل و گلدانی را گذاشت اما آنجا نباشد. حتی دیوارها با گل های رونده شاداب و زیبا پوشیده شده اند. به معنای واقعی می توان گفت که از در و دیوار این خانه طراوت می بارد.

گلدان ها عضو جدا نشدنی زندگی صابر ابر هستند، آن ها را در هر گوشه ای می توانی پیدا کنی. در حیاط، روی میز چوبی اتاق، پشت پنجره ها، حتی روی قفسه های دیواری کنار کتاب ها، خلاصه هر جایی که فکرش را بکنی.


 
بیا کاری کنیم، باران بهار را جمع کنیم در شیشه های سبز، بگذاریم کنار حیاط...
 
نه زیبایی های این حیاط تمامی ندارد، هر گوشه اش چیزی برای ذوق زده شدن و جیغی خفیف از سر شادی کشیدن وجود دارد، هنوز به ساختمان اصلی نرسیده ای که گوشه ای از حیاط، نیمکت چوبی که رویش پر است از گلدان های زیبای رنگارنگ خودنمایی می کند، آنقدر تعدادشان زیاد است که نمی دانی روی زیبایی کدامشان متمرکز شوی چشمانت مدام گرگم به هوا بازی می کند، آن قدر این گرگم به هوا را ادامه می دهی تا عاقبت روی گل های زرد و نارنجی آویخته از دیوار سیمانی قدیمی ترک خورده گیر می افتی نمی خوای چیزی را ازدست بدهی به همین خاطر چشم می چرخانی، پیدایش می کنی صندلی چوبی ای که با تکه ای ترمه فاخر و زیبا تزیین شده است را می گویم. و کنار صندلی سینی فلزی زیبایی هست که بی شک هر صبح میزبان گنجشک هایی است که در لا به لای درختان باغ خانه دارند، این را می شود از دانه های گندم داخل سینی فهمید.

 
زمان غریب است...همه چیز را باید به او سپرد،همه چیز را، زمان با تجربه ترین است. بی ادعاترین با تجربه
 
بالاخره به ساختمان می رسی، درب چوبی قدیمی را باز می کنی قبل از تو نور خورشید خودش را به داخل می کشاند، عجله دارد تا راه را برای تو روشن کند، به کف ساختمان می رسد و بر تن گلیم زیبای قرمز رنگ پهن شده می نشیند، تو که شاهد این این بازی زیبای نور و رنگ هستی، نفست در سینه حبش می شود از این همه زیبایی و اصالت که در این خانه وجود دارد.


تمام اثاثیه خانه را فروختم، جز آن صندلی، شاید آن روز که بر می گردی خسته باشی..
 
دالان ورودی خانه را که رد می کنی به فضایی می رسی که یک صندلی گهواره ای زیبا روبروی پنجره ای که به حیاط پر صفای خانه مشرف است قراردارد، پرده های سفید حریری کنار زده شده اند، باز هم گیاهان سرسبز به فضا لطافتی دلربا بخشیده اند. میز چوبی کمی دور تر از صندلی قرار دارد، درست کنار پنجره. غیر از حضور پر رنگ گیاهان در فضا وسیله های دکوری سفالی هم زیاد به چشم می آیند.
 

 
روزی خواهد رسید که تعریفش شبیه حالا نیست ، بزرگتر می شوی و گاه نامش را می گذارند پیری، روزی که دست هایت فقط ریحان می چیند ، آرام راه می روی و کوتاه، روزی خواهد رسید که دیگر امروز نیست. که آن روز هم لذت خودش را دارد.
 
در خانه ای به این زیبایی و لطافت حتما جایی برای نگه داری از کتاب ها و وسیله های دکوری یافت می شود، جایی مثل همین تاقچه های سفید رنگ نشسته بر سینه دیوار. رویشان پر است از کتاب و عکس و یادگاری های دوست داشتنی.
 
 
کاش هیچ سربازی ، هیچ روزی از هیچ خانه ای در هیچ ساعتی نرود. هیچ مادری را هیچ عاشقی را هیچ پدری را ترک نکند.
 
در گوشه دیگری از خانه سه چمدان رنگی زیبا روی یک کنسول چوبی به چشم می خورد، وجودشان حس عجیبی به فضا می دهد، رنگ های گرمشان جذبت می کنند، اما ماهیت وجودی شان خبر از چیز دیگری می دهند، یک جور تناقض دوست داشتنی.
 

 
هیچ چیز رو با این جمع عوض نمی کنم، سلامت می شم هر باره..
 
واقعا هم هیچ چیز را نمی شود با جمع کاسه بشقاب های قدیمی که روی دیوار نصب شده اند و شما را در هنگام خوردن غذاهای خوش و عطر و بوی ایرانی همراهی می کنند، عوض کرد. آن ها حس اصالت به فضا می بخشند و دیوارها را جذاب تر می کنند.

 
خوشبختی بودن کسانیست که شاید کم یا اصلا نمیشناسی، محبت ، خودِ خوشبختیست که جورِ دیگری لباس پوشید
 
هر خانه ای احتیاج دارد به صفحه ای که بتوان روی آن خوشبختی های هر روزه را نوشت، تا مدام جلوی چشم باشند، تا مدام به تو یاد آور شوند که باید شکر گزار باشی، شکر گزار بودن نعمت های ریز و درشت در زندگی ات. شاید این صفحه تخته سیاه کوچکی باشید که هم تو را یاد خوشبختی های ریز و درشتت بیاندازد، هم یاد روزهای خوب تحصیل.

 
درست تو لحظه ای که حس می کنی هیچ راهی برای فرار باقی نمونده.معجزه اتفاق میوفته... مهم فقط اینه که با همه توانت ادامه بدی... همه چی درست از همین جا شروع میشه...
 
درست است که دل کندن از چنین خانه ای سخت است، اما هر آمدنی رفتنی هم دارد، ولی این خانه حتی موقع رفتن هم تصویری زیبا برایت به جا می گذارد. تصویری به زیبایی عکس بالا. پر از حس خوب. حسی آنقدر زیبا که دلت می خواهد دوباره و دوباره مهمان این خانه باشی.



درج يادداشت و نظرات

نام:
  ايميل:
توضيحات: