جستجو

آرشيو

تماس با ما

درباره ما

صفحه نخست

 
تاريخ درج: پنجشنبه، 22 شهريور 1397     
ماجرای درآمد‌های هنگفت یک رمال

 

 

 سمیه بعد از طلاق در پارتی شبانه با بهروز آشنا شد و به داخل باند لیسانسیه‌ها راه یافت. معمولا قشر تحصیل کرده و ثروتمند فریبشان را می‌خوردند؛ درس‌خوانده‌هایی که هرکدام برای باز شدن گره زندگی شان در دام این گروه سه نفره فالگیر و دعانویس می‌افتادند. پول‌های میلیونی خرج می‌کردند تا شاید با قالیچه‌ای، دعایی، قفلی یا چند خط نوشته‌ای، مسیر زندگی شان تغییر کند و به آن سمتی برود که خودشان می‌خواهند. یکی بچه‌دار نمی‌شد و دیگری در جاده عشق یک‌طرفه عذاب می‌کشید، یکی هم می‌خواست ازدواج کند. آن‌ها تصور می‌کردند با دادن فرمان زندگی شان به دست این سه نفر می‌توانند به آرزوی شان برسند. پول هزینه کردند و منتظر ماندند تا رویا‌های شان به حقیقت بپیوندد. اما نه‌تن‌ها مسیر زندگی شان تغییر نکرد، بلکه پولشان را هم از دست دادند و تازه آن جا بود که فهمیدند قربانی یک تیم کلاهبردار شده‌اند؛ دو زن و یک مرد جوان که هرکدام با فالگیری و رمالی مشتری‌های خود را فریب می‌دادند و پول‌های میلیونی به جیب می‌زدند. دو زنی که هر دو تحصیل کرده بودند، اما یک مرد معتاد به سرکرده تیمشان تبدیل شده بود. یکی از زن‌ها تلفنی فال می‌گرفت و با ناامید کردن مشتریان خود به بهانه باز شدن طلسم زندگی شان، آن‌ها را سراغ دو همدست دیگرش می‌فرستاد. با شکایت چند شاکی بود که دو زن دستگیر شدند، ولی سرکرده باند فراری شد و پلیس تحقیقات خود را برای دستگیری وی آغاز کرد.
قفلی که علاقه ایجاد نکرد
چند روز پیش بود که نخستین شاکی راهی کلانتری شد و ماجرای این پرونده را پیش‌روی پلیس پایتخت قرار داد. او که یک دختر ٣١ ساله و تحصیل کرده بود، با در دست داشتن یک قفل عجیب راز یک باند رمال و فالگیر را فاش کرد. وی دراین‌باره به ماموران پلیس گفت: «من چند ماهی بود که به یک پسر علاقه‌مند شده بودم. نمی‌دانستم که او هم به من علاقه دارد یا نه؟ فکر آن پسر لحظه‌ای از ذهنم بیرون نمی‌رفت. تا این که از طریق یکی از دوستانم به زنی به نام فرناز معرفی شدم که فال می‌گرفت. من با این زن تماس گرفتم و مبلغ ٢٠‌هزار تومان برای گرفتن فال برایش واریز کردم. این زن تلفنی فال مرا گرفت و گفت که آن پسر هم به من علاقه دارد، اما طلسمی در کار است که نمی‌توانیم به هم برسیم. او مرا به یک دعانویس معرفی کرد و گفت که هرچه سریع‌تر باید طلسم زندگی‌ام را باز کنم. من که تحت‌تاثیر حرف‌هایش قرار گرفته بودم، بلافاصله با شماره تلفنی که آن زن به من داده بود، تماس گرفتم. زن جوان دیگری تلفن را جواب داد و گفت: باید حضوری پیش آن‌ها بروم. وقتی رفتم ٣٠‌هزار تومان بابت ویزیت از من گرفتند. اول با یک زن صحبت کردم و او مرا به اتاق رئیس اش فرستاد که یک مرد بود.
آن مرد دعانویس بود. وقتی ماجرای زندگی‌ام را شنید، گفت: باید از طریق یک قفل طلسمم را باطل کند. او گفت: باید برای این کار یک‌میلیون‌و٢٠٠‌هزار تومان پرداخت کنم. از آن جایی که خیلی ناراحت بودم، قبول کردم و پول را واریز کردم. آن مرد گفت که قفل را برایم می‌فرستد و آدرس منزلم را گرفت. او فردای همان روز یک قفل را که رویش دعا حکاکی کرده بود، به منزلم فرستاد و گفت که این قفل را تا ۴۰ روز در خانه نگه دارم و به آن دست نزنم. من همان کار‌هایی را که آن مرد گفته بود انجام دادم، ولی قبل از ۴۰ روز، آن پسری که به او علاقه‌مند شده بودم، با دختر دیگری ازدواج کرد. خیلی شوکه شده بودم و با این مرد تماس گرفتم، ولی جوابم را نداد. من هم تصمیم گرفتم که شکایت کنم.»
شاکیان بیشتر
بعد از این شکایت بود که پلیس تحقیقات خود را در این زمینه آغاز کرد و همزمان چند نفر دیگر هم به دادسرا مراجعه و شکایت‌های مشابهی را مطرح کردند. یکی از این زنان به دلیل بچه‌دار نشدن سراغ مرد رمال و دو زن فالگیر رفته بود و بعد از پرداخت یک‌میلیون تومان، قالیچه‌ای از آن مرد گرفته بود تا بعد از خوابیدن روی این قالیچه بچه‌دار شود. یکی دیگر هم برای بازشدن بختش قالیچه‌ای از این مرد گرفته و رویش کاغذ دعا چسبانده بود، تا با این کار بختش باز شود. همه این‌ها بعد از باز نشدن گره زندگی شان و بی‌تاثیر بودن نتیجه کار تصمیم گرفتند شکایت کنند.
این درحالی بود که یک زن دیگر بعد از مراجعه به کلانتری از درگیری با یک رمال در خانه‌اش خبر داده و گفته بود: «من برای گرفتن دعا پیش این مرد رفتم، ولی ظاهر آن مرد نشان می‌داد که اعتیاد دارد، برای همین من هم با او درگیر شدم.»
بعد از این شکایت‌ها بود که ماموران سراغ خانه فالگیر‌ها رفتند. آن‌ها توانستند دو زن جوان را دستگیر کنند، ولی مرد رمال که سرکرده این تیم بود، فرار کرد. این دو زن بعد از دستگیری از سوی ماموران کلانتری ۱۶۱ ابوذر در تحقیقات به جرم خود اعتراف کردند. این درحالی است که سرهنگ اردشیر نادری، رئیس کلانتری ۱۶۱ ابوذر با تایید این خبر، از ارجاع این پرونده به مقامات قضایی خبر داد.
آموزش فالگیری از مستاجر
حالا این دو زن تحصیل کرده، در اختیار مقامات قضایی قرار دارند، تا همدست دیگرشان هم از سوی پلیس دستگیر شود. دو زن جوانی که هرکدام با انگیزه‌های متفاوت وارد این ماجرا شدند و برای این مرد کار می‌کردند. شیما یکی از این دو نفر است که در رشته حسابداری در مقطع لیسانس درس می‌خواند. درآمد خوبی دارد و فالگیری او را پولدار کرده است. او درباره ماجرای زندگی خودش و همدستش توضیحاتی داد:
چند وقت است که فال می‌گیری؟
من خودم حدود ٧ یا ٨ سالی می‌شود که فالگیری می‌کنم. خیلی وقت است که کارم همین است.
با این گروه چطور آشنا شدی؟
من همیشه خودم به تنهایی کار می‌کردم و فال می‌گرفتم. چند ماه پیش بود که سمیه با من تماس گرفت و خواست با او و یک مرد دیگر همکاری کنم. من سمیه را از قبل می‌شناختم، با هم دوست بودیم، اما آن مرد را اصلا نمی‌شناختم. سمیه گفت: در میان مشتریانم چند نفر را هم پیش آن‌ها بفرستم تا آن مرد برایشان دعا و طلسم و جادو بنویسد. من هم قبول کردم.
شیوه کارتان چطور بود؟
من خودم روزی حدود ۱۵ تا ٢٠ تماس داشتم که بیشتر آن‌ها هم از شمال تهران بودند. در میان آن‌ها وقتی برایشان فال می‌گرفتم، کسانی بودند که احساس می‌کردم کارشان گره زیادی دارد، برای همین آن‌ها را پیش سمیه و همکارش می‌فرستادم تا آنان با نوشتن دعا و جادو کارشان را درست کنند.
چطور شد که فالگیر شدی؟
نوجوان بودم که یک مستاجر برایمان آمد. پیرزنی تنها بود. بعد از هم‌صحبتی با آن پیرزن متوجه شدم که فال می‌گیرد. از همان زمان بود که به این کار علاقه‌مند شدم و پیش آن پیرزن کار را یاد گرفتم.
تحصیلات داری؟
دانشجوی رشته حسابداری در مقطع لیسانس هستم.
چرا شغل دیگری را انتخاب نکردی؟
من دیسک کمر دارم و نمی‌توانم کار سخت انجام بدهم، از طرفی به فالگیری هم علاقه داشتم. این کار برایم جذابیت داشت. همچنین وقتی پدرم فوت کرد، من باید خرج دو خواهر کوچک‌تر و مادرم را می‌دادم، برای همین این کار را انتخاب کردم.
ماهی چقدر درآمد داشتی؟
حدود ۵ تا ٧‌میلیون تومان. مشتریانم بیشترشان تحصیل کرده و پولدار بودند.
فکر نمی‌کردی که روزی دستگیر شوی؟
از نظر خودم کارم جرم نیست. من گره‌ای از مشکلات زندگی مردم باز می‌کنم.
با همدستانت کجا آشنا شدی؟
سمیه از دوستانم بود. قبلا در یک مهمانی با او آشنا شده بودم و می‌دانست که فال می‌گیرم. او خودش هم در یک مهمانی با بهروز آشنا شده بود. وقتی با او آشنا شد، با من هم تماس گرفت و با هم کارمان را آغاز کردیم.
سمیه هم تحصیلات دارد؟
لیسانس مترجمی زبان دارد. خودش هم یک فروشگاه نوشت افزار اجاره کرده است.
چطور شد که در این کار افتاد؟
او بعد از آشنایی با بهروز وارد این کار شد. با بهروز در یک مهمانی آشنا شد. سمیه آن زمان تازه از شوهرش طلاق گرفته بود. ٩‌سال با یک مرد زندگی کرده و متوجه شده بود که آن مرد اعتیاد دارد. زندگی سختی داشت. تا این که وقتی با بهروز آشنا شد، او گفت که برایش دعا می‌نویسد. سمیه خودش هم ٢میلیون تومان به بهروز پرداخت کرده بود تا برایش دعا بنویسد. بعد از آن بود که ارتباط آن‌ها بیشتر و سمیه به بهروز علاقه‌مند شد. به پیشنهاد بهروز بود که کارمان شروع شد. سمیه بیشتر نقش منشی بهروز را داشت و پول‌ها را می‌گرفت.
بهروز هم تحصیلات دارد؟
نه. او اعتیاد داشت، ولی خیلی چرب‌زبان بود و با حرف‌هایش همه را فریب می‌داد.
از هرکس برای دعانویسی چقدر پول می‌گرفتند؟
بهروز زیر یک‌میلیون تومان پول نمی‌گرفت، یعنی علاوه بر ٣٠‌هزار تومان پول ویزیت، بالای یک‌میلیون تومان هم برای دعانویسی می‌گرفت. مشتری‌ها هم که بیشترشان پولدار بودند، قبول می‌کردند.




درج يادداشت و نظرات

نام:
  ايميل:
توضيحات: